پاک اندیش

اندیشه های اسلامی و انقلابی

پاک اندیش

اندیشه های اسلامی و انقلابی

ریشه های سیاه سرزمین آروزها!!!

 

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

یکی از رفقا نوشته بود به نظرم خیلی خوب و به درد بخوره!

 

 ما عادت داریم به مطالعه نکردن. عادت داریم به چیزهای اجمالی و مهم دانستن از وقایع خیلی مهم و چیزهای تفصیلی و دقیق دانستن از موضوعات و وقایع کم اهمیت.

برده داری، پدیده ای گریه آور در جهان، در همین چند قرن پیش، پدیده ای است که به طور کلی در مورد آن چیزهایی می دانیم. بخش زیادی از این دانسته ها هم از کسانی به ما رسیده است که پدرانشان این پدیده ی زشت را خلق کرده بودند،یعنی غربی ها! کارتون ها، فیلم ها، و نوشته هایی که اکثراً از خودشان شنیده ایم.

اما برای آن که یک پدیده را خوب لمس کنید، باید اولاً صحنه هایی دقیق و نزدیک از واقعه ببینید. ثانیاً این تصاویر را کسی به شما نشان دهد که رنج کشیده، نه کسی که رنج داده است.

رمان ریشه ها، دارای تصویرسازی هایی است که خواندنش مو به تن انسان سیخ می کند و انسان را به حیرت وا می دارد که بگوید:(( مگر می شود آدمی  تا این حد رذل شود؟))

رهبر انقلاب در لابلای بیاناتشان در حالی که داشتند ویژگی های استکبار را بر می شمردند، در فرازی که مربوط به ویژگی ((مجاز شمردن جنایت نسبت به سایرین)) بود، خواندن این کتاب را مغتنم دانستند:

یکى از شاخصهاى دیگر استعمار و استکبار این است که جنایت را نسبت به ملّتها و نسبت به آحاد بشر مجاز میشمرند و اهمّیّت نمیدهند. این یکى از بلایاى بزرگ استکبار در دوران جدید است؛ دوران جدید یعنى دوران پیشرفت علم، پدید آمدن سلاحهاى خطرناک، که این سلاحها هم [از وقتى به] دست مستکبرین رسید، بلاى جان ملّتهاى عالم شد؛ براى جان انسانها - هر انسانى که با آنها همراه نباشد، تسلیم آنها نباشد، تابع آنها نباشد - هیچ ارزشى قائل نیستند؛ مثالها، الى‌ماشاءالله .... (پس از ذکر چند مثال) ... غارت منابع حیاتى ملّتها برایشان آسان است. ربودن و اسیر کردن سیاهان، یکى از ماجراهاى گریه‌آور تاریخ [است‌] که نظام سلطه‌ى آمریکا و امثال آن دوست ندارند این داستان احیا بشود، [که یک نمونه‌اش‌] همین مسئله‌ى غلام و کنیز گرفتن مردم آفریقا است؛ کشتى‌ها را از اقیانوس اطلس مى‌آوردند، در سواحل کشورهاى غرب آفریقا مثل گامبیا و امثال اینها نگه میداشتند، بعد میرفتند با تفنگ و سلاحهایى که دست مردمِ آن روز از این سلاحها خالى بود، صدها و هزارها پیر و جوان و مرد و زن را میگرفتند، با شرایط بسیار سختى با این کشتى‌ها براى بردگى به آمریکا میبردند. انسان آزاد را که در خانه‌ى خودش زندگى میکرد، در شهر خودش زندگى میکرد، به اسارت میگرفتند؛ الان سیاهانى که در آمریکا هستند، از نسل آنهایند. چند قرن آمریکایى‌ها این فشار عجیب را آوردند که [در این زمینه] کتابها نوشته‌اند که این کتاب "ریشه‌ها" کتاب مغتنمى است براى نشان دادن گوشه‌اى از این فجایع. انسانِ امروز چطور میتواند اینها را فراموش کند؟ با همه‌ى این حرفها هنوز هم در آمریکا بین سیاه و سفید تبعیض هست. (بیانات در دیدار پنجاه هزار فرمانده بسیج سراسر کشور ۲۹ آبان ۹۲)

کنجکاو شدم که بدانم چه جور کتابی است. با جستجویی در اینترنت به مطالب جالبی برمی خورید. با همین جستجوها و خواندن برخی فرازهای آن، بر اشتیاقم افزوده شد. تعریف های زیادی از تیپ های مختلف شنیدم. اما متاسفانه حقوق مادی ناشر اجازه ی خواندن الکترونیکی اش را نمی دهد.

اواسط هفته ی گذشته، اصل کتاب نطلبیده به دستم رسید. خوشحال شدم. در همین چند روزه، لابلای حجم انبوه درس ها و کارها، تکه تکه مقدمه ی کتاب را خواندم. مقدمه ای که انصافاً خوب نوشته شده بود. و به قلم کسی که نامش فاش نشده بود. مقدمه ای طولانی که در آن تقریباً خلاصه ی کتاب آورده شده بود و جمع بندی خوب و تطبیق خوبی با شرایط فعلی جهان غرب داده شده بود.

نیم فصل هم از داخل کتاب خواندم.

اما حجم زیاد کتاب اجازه اینکه بتوانم آن را به سرعت به اتمام برسانم نمی دهد. بیفزایید بر آن، ویژگی شخصی ام در عدم اتمام کتاب ها و خواندن فصولی برگزیده.

اما به هرحال توصیه می کنم که یک جوری این کتاب را بیابید و سعی کنید حداقل مقدمه اش را بخوانید. تصویرسازی هایی از زندگی یک برده افریقایی در امریکا، و یادداشتهای خود ناشر در میان گزیده های رمان، ارزشش را دارد که یکی دو ساعت برایش وقت بگذارید.

عکس روی کتاب یک عالمه حرف دارد برای کسانی که مقدمه ی کتاب را می خوانند. نقاشی ای پرمغز از مرد سیاهی که ریشه ی رویش جهانی به ظاهر بهشت گونه،شده است.

در مورد این کتاب چیزهایی نوشته ام که در انتهای همین مطلب، در قسمت ادامه مطلب خواهید دید.

اما حرفم فقط معرفی این کتاب نبود.

 

می خواهم توجهتان بدهم به این موضوع:

·         آیا ویژگی های ما آدم ها تغییری کرده است؟ به نظر شما بشر امروز، دیگر نفس و جان و روح و جسمش اقتضای این را ندارد که مانند همان دوره از تاریخ بشر آنگونه رذل شود؟ و یا اینکه همان استعداد همچنان باقی است ولی مصادیق کارهایی که برای ارضای رذایل در درون ماست تغییر کرده است؟ جواب من دومی است.

·         در آن دوره از تاریخ، چه کسی چه کسی را برده گرفته است؟ شایستگان برای آقایی بر دیگران؟ اصلاً مگر بشر شایستگی برده داری دارد؟ یا آنان که زور و امکانات و پول و اسلحه داشتند؟ خلاصه چه کسی به چه کسی ظلم می کند؟  ی آنکه کم دارد و از قضا قانع تر هم هست، یا آنکه زیاد دارد و زیادتر می خواهد؟ جواب من دومی است.

·         به نظر شما آیا اگر قیامی علیه آن زورمندِ بی منطقِ رذلِ پستِ دورافتاده از فطرت صورت نمی گرفت و انسانهایی آزاده در راه عدالت قیام نمی کردند و اذهان عمومی هم نسبت به آن انزجار خود را ابراز نمی کرد، این پدیده خودبخود و با سرعقل آمدن آن ظالم دور از عقل سالم زدوده می شد؟ و یا آنکه همچنان نیمی از جهان برده ی آن عده ی قلیل می ماندند و با ابزارهایی جدید توجیهات و تبلیغاتی جدید برای اذهان جدید می ساختند؟ جواب من دومی است.

.         آیا امروز همه ی مردم جهان با هم برابرند و ملت ها با یکدیگر مساوی هستند و سرمایه ها عادلانه پخش شده است؟ و یا هنوز هم در جهان عده ای هستند که زیاده خواهند و اتفاقاً زیادتر هم دارند؟ جواب من دومی است.

پس با کنار هم گذاشتن این مقدمات نتیجه می گیرم: همان عده ای که الان هم در جهان ما هستند و زیاد دارند، و اتفاقاً زیادتر هم می خواهند، و پول و امکانات و اسلجه و زور هم دارند، و برای اذهان جهان تا دلتان بخواهد توجیه و رسانه و ... دارند، برای ارضای امیال پستشان، نه مانند اسلافشان، بلکه بالاتر از آنها، سعی در به بردگی کشیدن تمام مردم کره ی خاکی دارند. و عده ی زیادی ظلم پذیر را هم اکنون در زیر سلطه ی کثیفشان کشیده اند. فقط شکل برده داری شان عوض شده و با پیچیدگی زیادی این کار را می کنند.

و تنها راه چاره، قیام علیه آنان است؛ قیام. و جز این هیچ راه چاره ای وجود ندارد.

بیایید با هم اندکی زندگی یک بشر آغاز قرن ۲۱ و بردگی اش در چنگال مستبدان بین المللی را مطالعه کنیم. به کلمات زیر بیاندیشیم:

مصرف، تبلیغ، کشورهای جهان سومی، واردات، نفت، شرکتهای چند ملیتی، رستوران های زنجیره ای، مزارع ذرت، تلویزیون، فرهنگ، فیلم، هالیوود، ماهواره، وتو، پول معیار همه ی دنیا (دلار)، جنگ، اتم، علم (دانستن)، حق، سرعت، فوتبال، هم جنس گرایی، گفتگو، آزادی بیان، غصب، اسرائیل، حجاب، تراست ها و کارتل های عظیم، وهابیت...

شاید بشود ده ها کتاب نوشت، که نه کار من است و نه حوصله اش در این مجال.

اما به هرحال می توان با منطقی دانستن اینکه ((احتمال اینکه ما برده باشیم، ما را وا می دارد به تفکر)) به سراغ اندکی مطالعه، فکر، گفتگو و ... برویم.

بد نیست کمی از قیل و قال سرعت زندگی امروز فاصله بگیریم، و به کل زندگی مان نگاهی بیندازیم. ضرر نمی کنیم.

ما را از نظراتتان محروم نکنید.

 

در ادامه ی مطلب، بخش هایی از کتاب ریشه ها به همراه فایل هایی جهت مطالعه در مورد برده داری نوین بخوانید.

 

    

تکه هایی از مقدمه ی کتاب ریشه ها را که نویسنده به طور ناشناس آن را در ابتدای کتاب آورده است، و امید رامز آن را اینگونه به قلم کشیده است، در زیر می خوانید:

 

داستان کتاب ریشه ها نوشته نویسنده ای سیاه پوست به نام “الکس هیلی” است که تم اصلی آن شرح کامل زندگی و شجره نامه نیاکان اوست. اما آنچه در این بازنویسی مورد نظر است جز یک حقیقت و موضوع اصلی نیست: زندگی فلاکت بار فعلی سیاهان از کجا آغاز شده است؟ و در واقع این حقیقت که سیاهان آمریکا_این بردگان امروز_ از کجا آمده اند؟

 

“اومورو کینته” مردی در دهکده مسلمان نشین “ژوفوره” در گامبیا_غرب آفریقا_ در سال ۱۷۵۰ از همسرش “بینتا” صاحب فرزندی میشود که او را “کونتا کینته” می نامند و نویسنده کتاب یعنی الکس هیلی در واقع نسل هفتم این فرزند(کونتا کینته) است

 

تا فصل سی وسوم کتاب به پرداخت زندگی آرام، راحت و پر از تجربه های تلخ و شیرین زندگی آفریقاییان می گذرد؛ زندگی او خوب وشیرین است اما در مخیبله او یک وحشت وجود دارد از “توبوب ها” یعنی سفیدها که می آیند مقاومت سیاهان را در هم می­شکنند، آنها را از آغوش زندگی راحت شان جدا میکنند و فرسنگها راه دورتر در آن سوی آبها به زندگی پرشکنجه و جاوید بردگی وا میدارند. بسیاری شان در کشتی ها می میرند، بسیاری شان در مزارع جان میدهند، بسیاری شان را تکه تکه می کنند و بسیاری شان را لینچ_ناقص العضو_ می­کنند و دار می­زنند

 

«صدها باران(واحد شمارش سال در بومیان آفریقا) پیش ، خبر کوهی از طلا در آفریقا به آن سوی آبهای بزرگ رسید. این نخستین چیزی بود که پای توبوب را به آفریقا باز کرد»(صفحه ۸۳)

 

کونتا کینته اسیر میشود و او را به همراه بسیاری دیگر، سوار بر کشتی به ایالات متحده منتقل میکنند. مدام با خود فکر میکند آخر چرا سفیدها تا این حد درنده­خو هستند. آیا اینها موجودی جز بشرند؟ قتل، جنایت، تجاوز، شکنجه و در واقع همه نوع گناه در میانشان رواج دارد وبی­باکانه زنا میکنند و نمی­فهمند این عمل غیر اخلاقی است؛ او با خود فکر میکرد که میتواند صدای جیغ زنی سیاه را بشنود که “توبوب”ی به او تجاوز میکند. با خود میگفت آیا توبوب ها خودشان زن ندارند؟ «آیا به همین دلیل است که مثل سگ دنبال زن دیگران می­افتند؟ مثل این بود که توبوب ها اصلا به هیچ چیز احترام نمی­گذارند. انگار که خدا ندارند و حتی چیز مقدسی هم ندارند که بپرستند»(صفحه ۱۷۸)

 

سرانجام او را  فروختند و نصیب اربابی شد. چهار بار اقدام به فرار می­کند و هر چهار بار به شکست می­انجامد. بار چهارم با تبر یک نیمه پایش را قطع کردند؛ یعنی مخیّرش کردند که از میان اخته شدن و بی پا شدن یکی را برگزیند و او چون می­خواست جنایات سفیدها را به نسل پس ازخود واگو کند، قطع پا را انتخاب میکند. پس از بارها تلاش برای فرار مرد قهوه­ای رنگی او را مخاطب قرار میدهد: سفیدها قانونی دارند که حق دارند به استناد آن هر برده فراری را بکشند قلینچ کنند و غیره و او خیلی خوش شانس بوده که فقط نصف پایش را قطع کرده اند؛ سفیدها هر ۶ ماه یکبار در کلیساهاشان جمع میشوند و این قوانین را میسازند و مرور میکنند. «بعضی وقتها اربابها آنقدر از دست فرار سیاه ها عصبانی می­شوند که در روزنامه هایشان اعلان می­کنند هرکسی سیاه فراری را دستگیر کند و بیاورد ۱۰ دلار جایزه میگیرد و هرکسی سرش را بیاورد ۱۵ دلار»(صفحه ۳۳۰)

 

قانون آنها میگوید اگر سیاهی راست در چشم سفیدی نگاه کند ۱۰ ضربه شلاق باید بخورد. اگر سفیدی قسم بخورد که سیاهی دروغ گفته است حق دارند یک گوش آن را ببرند و اگر بگوید سیاه دو بار دروغ گفته است حق دارند دوتا گوش او را ببرند و اینها را در کلیساها می­خوانند. این مرد دورگه سپس از جنایات بیشمار سفیدان نسبت به بردگان سخن میگوید. بردگانی که ناقص العضو شدند. بردگانی که سر و کله شان را بریده اند. همچنین او زنهای آبستنی را دیده که  دمرو در چاله هایی که مخصوص شکنجه زنان آبستن بوده_زیرا نوزادان آنها  منابع درآمد سرشار اربابان خواهند شد_ انداخته  و زده شدند؛ همچنین او به چشمان خود دیده که سیاهان را زنده زنده پوست کنده اند و آنوقت روی زخمها نمک و صمغ پاشیده اند و بعد با یک چیز زبر اینها را محکم به پوست مالیده اند.

 

کونتا می­بیند که سفیدها از حاصل زحمت و جان کندن بردگان چه ثروت سرشار و دم و دستگاهی بهم می­زنند. و جالب آنکه سفیدها خود را پیرو قانون خدا و کلیسا میدانند!

 

زندگی مونتا ادامه می­یابد تا اینکه در ۳۷ سالگی با زن سیاه پوستی که از خودش مسن تر است(و بیش از ۴۰ سال دارد) بنام “بل” ازدواج میکند و از او صاحب دختری می­شود. هرچند شرمبار است اما حقیقت این است که بچه برده به دنیا آمده است و به ارباب تعلق دارد. پس بنام خانوادگی او مسجّل خواهد شد و این با ارباب است که بعدا اورا نگه دارد یا بفروشد

 

سیاهان از اخبار همنوعان خود و بخصوص سرنوشت خویش غافل نیستند. بطور نمونه در جنوب شرقی ایالات متحده در جزیره هائیتی، ۳۶ هزار سفیدپوست، نیم میلیون سیاه پوست را به بردگی کشیده اند. می­شنوند که در هائیتی کشتن بردگان زیر کتک یا زنده بگور کردن آنان به عنوان مجازات، کاری بس عادی تلقی ­می­شود و روزی نیست که صدها نفر به دار آویخته نشود. آنجا حتی زنان باردار را هم سرکار در مزارع می­فرستند و آنقدر از آنها کار میکشند که بچه شان سقط شود؛ کف دست سیاهان را به دیوار میخ میکنند و مجبورش میکنند گوشهای بریده خودش را بخورد و یکی از برده داران بزرگ کشور دستور می­دهد زبان تمام برده هایش را ببرند!

 

این نکته قابل دقت است که آمریکاییان اغلب عمدی داشته اند که تلقین کنند که قربانیانشان_یعنی سیاهان و سرخ پوستان_ همیشه بخاطر آن سرشت ساده وار و کودن فریفته اجناس رنگارنگ و لوکس و پرزرق وبرق شده گرفتار شده اند و به دروغ فریاد برمی­آورند که سیاه جذب دنیای رنگ ونور و زندگی پر زرق وبرق انها شده است!

 

«سالها بود که کونتا هر روز صبح زودتر از هرکس دیگر از خواب برمی­خاست. انقدر زود که بعضی ها معتقد بودند “اون آفریقایی” در تاریکی هم مثل گربه می­تواند ببیند. کونتا کاری نداشت که دیگران درباره اش چه فکر می­کنند. به شرط اینکه او را تنها بگذارد تا به اصطبل برود و رو به نخستین پرتوهای روز که از میان دو کپّه بزرگ کاه پیدا میشد نماز صبح خود را بدرگاه الله بخواند»(صفحه ۳۷۸)

 

کونتا یک هدف بیشتر ندارد. اینکه به دخترش بیاموزد او کیست. به او اصرار می­ورزد و پرهیزش می­دهد که در فراموش کردن هویت خویش مسخ خواهد شد. فریاد برمی­آورد که سفیدها اسم ما را گرفته اند اما نباید بگذاریم که معنای ما را از ما بگیرند.

 

کم کم جنگهای داخلی شمال_جنوب در می­گیرد. جنگ برای آزادی. اما کدام آزادی؟ سیاهان همیشه محرومترین قشر جامعه آمریکایی بوده و هستند و تا امروز نیز بردگی شان ادامه دارد. بیش از ۲۰۰ سال است که غرب در تغذیه صنایع بزرگ خود،جهان سوم را تاراج کرده و بلعیده است و با این حال غارت فکری و فرهنگی این هیولای مخوف از هر چیز دیگر دهشتناکتر است. این آمار شوخی نیست که ۸۳ درصد از درامد کل جهان متعلق به اروپا، امریکا و شوروی است. در حالی که فاجعه اساسی تر این است که آن ۸۳ درصد از ثروت کل جهان متعلق به ۳۲ درصد از جمعت جهان است و باز فجیعه عظیم آنکه تمامی این درامدها را جهان اول و دوم به نیرنگ و یغما و چپاول از دنیای سوم دزدی کرده است؛ تنها اکتشافات جغرافیایی و دستیابی به سرزمینهای نو و راههای تازه در غارت بی رحمانه منابع طبیعی موجب این همه سودهای سرشار نگشت بلکه پا به پای غارت منابع طبیعی، غارت انسانی(برده)، اروپا و بخصوص امریکا را به این درجه از ترقی دوزخی رساند. هم اکنون نیز ۵۰۰ شرکت غول پیکر به تاراج منابع اقتصادی جهان مشغولند و زالووار به رگ ملتها چسبیده اند و خون آنها را می­مکند؛ از خود بپرسیم آهنگ رشد پویای جهان غرب از کِی و چگونه آغاز شد و چرا هرچه این آهنگ سریعتر گشت نبض حیاتی جهان کندتر و میراتر زدن گرفت؟ از خود بپرسیم چگونه آمریکا به آن درجه ترقی رسید و چرا آفریقا همچنان گرسنه و قحطی زده و بیمار و در کار احتضار خویش است؟

 

مساله اساسی تر در کتاب ریشه ها طرح این حقیقت است که شمال ایالات متحده را همین بردگان آباد کرده اند؛ اینها بودند که باتلاقها را خشک کردند، کنده کار کردند، تسطیح کردند، زهکشی کردند و مزارع توتون و پنبه بوجود اوردند؛ راه آهن، جاده ها، باغهای آباد، زندگی لوکس و غرق نعمت انان همه حاصل تلاش و جان کندنهای همین برده هاست. جایی که برده نیست در آنجا از آبادانی خبری نیست.

 

گهگاه در کتاب از صحنه های وحشتناکی صحبت شده که با اینکه در بادی امر وقیح می­نماید اما وقیح نیست. تجاوز تام لی سفیدپوست به کیزی ، دختر کونتا کینته، بیش از آنکه وقیح باشد،کثافت، عفونت، حقارت روح و وحشت است(صفحه ۴۳۴)

 

برده ها حساب میکنند چقدر باید جان بکنند تا بتوانند خودشان، بچه هایشان، پدر و مادر و برارد و خواهرشان و خلاصه تمامی فامیل را بخرند و آزاد کنند. گرچه هر تلاشی در راه آزاد شدن بیهوده است و به ثمر نمیرسد(صفحه ۶۲۵) کما اینکه در کتاب از سیاه هنرمندی سخن می­رود که ویولن می­زند. ارباب اجازه داده است که درصد ناچیزی از درامدش را جمع کند و وعده داده است که بگذارد با آن پول خودش را بخرد و آزادکند؛ برده سی سال آزگار زحمت کشیده و آن مبلغ را جمع کرده است و اکنون آزادی خود را می­خواهد اما ارباب از دادن آن امتناع میکند. می­گوید ان زمان که وعده کرده بودم فلانقدر دلار بدهی و آزاد شوی، مثلا قیمت گاو فلانقدر دلار بوده و حالا قیمت گاو فلانقدر بالا رفته است.بنابراین قیمت تو هم بالا رفته و به همین دلیل قرار معامله را بر هم می­زند

 

اما با این همه برده هامبارزه میکنند. سراسر کتاب شرح مبارزه با تقدیر شومشان است. مبارزه بی امانی که تا امروز نیز ادامه دارد و هنوز که هنوز است بردگان سیاه به مفهوم راستین آن آزاد نشده اند. مبارزه رو در رو، فرار و شورش علنی. بعضی چون در مبارزه توفیقی به دست نمی آورند حماسه های حیرت انگیز می­آفرینند.

 

ریشه، همیشه ناپیداترین، اساسی ترین و مهمترین قسمت درخت است؛ آنچیز که درخت را تغذیه میکند و بارور میکند ریشه نام دارد. نویسنده به ظاهر از ریشه ها(Roots) ریشه و نسب نژادی برده ای را که دویست سال پیش به بردگی کشیده شده اند به عنوان نام به کتاب خود داده است.

نظرات 1 + ارسال نظر
روح الله یکشنبه 8 دی 1392 ساعت 23:51

واقعا وحشت ناک بود.نفرتم از آمریکا صد چندان شد.ولی می دونم تنها راه مقابله با اینا خودکفایی در علم وثروت وفرهنگه .که ما راه طولانی در پیش داریم......پس احتمالا ما هم برده شدیم اما به سبک جدید........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد