پاک اندیش

اندیشه های اسلامی و انقلابی

پاک اندیش

اندیشه های اسلامی و انقلابی

طرح مطالعه کتاب مراحل اخلاق در قرآن اثر آیه الله جوادی آملی (بخش دوم: مراحل مانع‏ زدایى از سیر و سلوک، فصل اول: توبه) بخش سوم


هماهنگى تشریع و تکوین

قرآن کریم، راههاى تشریعى را همانند راههاى تکوینى، به صورت باز و مبسوط بیان مى‏کند; یعنى راهى را که انسان بدون اختیار باید در نظام تکوین طى کند، مشابه و معادل آن را به او ارائه مى‏کند تا از راه صحیح و با اختیار خود در نظام تشریع طى کند; مثلا، یکى از راههایى که در نظام تکوین، هر انسانى آن را طى مى‏کند رجوع به خداست; انسان بداند یا نداند و بخواهد یا نخواهد با مرگ، به سوى خدا رجوع مى‏کند و

«انا لله و انا الیه راجعون‏» (21)

اصل کلى حاکم بر حیات بشرى است; همان گونه که

«کل نفس ذائقة الموت‏» (22)

اصل حاکم بر همگان است.

براى این که انسان، قبل از مرگ «طبیعى‏»، به موت «ارادى‏» بمیرد و قبل از «ارجاع طبیعى‏»به «مراجعه ارادى‏»، رجوع کند قرآن کریم راههاى تهذیب روح را از نظر تشریع، تبیین کرده است. «توبه‏» و «انابه‏» نوعى مرگ و رجوع است. کسى که توبه مى‏کند، در حقیقت از شهوت و غضب مى‏میرد و آنها را «اماته‏» مى‏کند و مى‏میراند. اماته شهوت و غضب، همان تعدیل این دو خوى سرکش است. اگر چنین شد، انسان از شهوت و غضب و همچنین جهل مى‏میرد و براى این که این راه را ادامه دهد و به صرف مرگ شهوت و غضب، اکتفا نکند، مى‏کوشد آنچه را که عقل دستور مى‏دهد همان را بفهمد و عمل کند; یعنى از لذایذ عقلى، طرفى ببندد.

این که به ما گفتند:

«موتوا قبل ان تموتوا» (23) :

یعنى قبل از این که به مرگ طبیعى بمیرید، به موت ارادى بمیرید یا امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) مى‏فرماید:

«عباد الله، زنوا انفسکم من قبل ان توزنوا و حاسبوها من قبل ان تحاسبوا» (24)

یعنى قبل از این که شما را به محاسبه دعوت کنند، حسابرس خود باشید، از همین آیات قرآن کریم مدد گرفته‏اند. وقتى انسان رجوع مى‏کند، هجرتش آغاز مى‏شود.

از سوى دیگر، رجوع تکوینى، مراتب و درجاتى دارد: برخى تا به اوج رجوع مى‏رسند و برخى دیگر در وسط راه مى‏مانند; مانند، آبها که به ابر و آنگاه به باران تبدیل مى‏شود و دوباره به دریا بر مى‏گردد; اما آبهایى که به دریا برمى‏گردد بر دوگونه است; قسمتى از آنها در نهرهاى کوچک به سمت دریا حرکت مى‏کند و چون فشار و شتاب آن زیاد نیست، در کرانه‏ها به دریا ملحق مى‏شود و آن قدرت را ندارد که به عمق دریا راه پیدا کنند، ولى رودخانه‏هاى بزرگ خروشان است و هنگامى که به دریا مى‏رسد، آبهاى کنار دریا را مى‏شکافد و خود را تا به عمق دریا مى‏رساند.

بازگشت انسانها به «لقاء» خدا هم چنین است; گرچه همه انسانها به لقاى حق بار مى‏یابند:

«یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه‏» (25)

اما معناى «لقاء الله‏»، این نیست که همه به مرحله

«دنى فتدلى فکان قاب قوسین او ادنى‏» (26)

برسند. در مرگ و رجوع طبیعى، همگان یکسان نیستند; چنانکه در مرگ و رجوع اختیارى نیز چنین است و از این رو بین تائب و منیب فرق گذاشته‏اند و انابه را بالاتر از توبه دانسته‏اند. گاهى انسان از معصیت و مخالفت‏به اطاعت و موافقت رجوع مى‏کند و گاهى از دیدن غیر حق به دیدن حق رجوع مى‏کند و در این حالت دوم به چیزى جز حق علاقه نخواهد داشت و این رجوع تام است. بنابراین، همان گونه که رجوع، در نظام تکوین درجاتى دارد، در نظام تشریع نیز درجاتى دارد که از توبه، شرو ع و به مراحل عالى انابه ختم مى‏شود.

نمونه‏اى از هماهنگى

نمونه‏اى از هماهنگى تکوین با تشریع این است که خداى سبحان همان گونه که در نظام تشریع، امورى را بر ما مقرر کرده است; مانند:

«کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم‏» (27)

یا

«کتب علیکم القتال و هو کره لکم‏» (28)

مشابه این، راههایى را هم در نظام تکوین به ما ارائه کرده است مانند:

«اولئک کتب فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه‏» (29) .

در بخش اول، اصل را تکوین دانستیم و نظام تشریع را از آن استفاده کردیم; در حالى که در بخش دوم به عنوان تبیین هماهنگى بین تکوین و تشریع، اصل را تشریع قرار دادیم و تکوین را هماهنگ با آن مى‏دانیم; یعنى، مى‏گوییم همان گونه که خداوند، تحصیل روح ایمان و حیات جدید را بر ما واجب کرده است، مى‏فرماید: اگر کسى راههاى صحیح را طى کند، خداوند در نظام تکوین، روح ایمان مؤید و مقدس را بهره او مى‏کند (30) .

بنابراین، «کتب فی قلوبهم الایمان‏»، کتابتى تشریعى، مانند

«کتب علیکم الصیام‏»

نیست، بلکه کتابت تکوینى است. از این رو دلهاى یک عده، با ایمان به خدا نقش بسته است‏به گونه‏اى که چیزى نمى‏تواند آنها را از ایمان به خدا جدا کند; به عبارت دیگر بر اثر توفیقات الهى و پیمودن راه راست، این جایزه را خدا به آنها داده است که در صحیفه دل آنان، کلمات تکوینى ایمان را نگاشته و بنابراین، قلب آنان «مؤمن‏» است. چنین کسانى از روح خاصى برخوردارند که در افراد دیگر نیست.

توضیح این که، خدا دو گونه روح به افراد، افاضه مى‏کند: روح عادى; که در آیاتى مانند:

«و نفخت فیه من روحى‏» (31)

و

«نفخ فیه من روحه‏» (32)

مطرح شده است. هر انسانى از این روح نفخى بهره‏مند است و روح خاص که از همان «روح القدس‏» نشئت مى‏گیرد و این درباره مؤمنان خاص است; همان گونه که مى‏فرماید:

«و ایدهم بروح منه‏» (33) .

که این، «روح تاییدى‏» است، نه «روح نفخى‏» و چنین انسانى مؤید است و با قدرت الهى تایید مى‏شود و بنابراین، چیزى او را از پا درنمى‏آورد; نه حوادث سخت روزگار او را از پا درمى‏آورد و نه شیطان، توان آن را دارد که او را بفریبد; زیرا شیطان گرچه ماهر و مقتدر است و خداى سبحان درباره قدرت او مى‏فرماید:

«و لقد اضل منکم جبلا کثیرا افلم تکونوا تعقلون‏» (34)

او بسیارى از افراد را فریب داده است، ولى در عین حال، شیطان در برابر قدت خدا بسیار ناتوان است:

«ان کید الشیطان کان ضعیفا» (35)

یعنى، همواره کید شیطان در برابر ذات اقدس خداوند و حمایت و هدایت او ضعیف است.

اصولا ذات اقدس اله، هنگامى که اجزاى جهان را با یکدیگر مى‏سنجد، به گونه‏اى سخن مى‏گوید و هنگامى که مجموعه نظام کیهانى را با قدرت خود مى‏سنجد، به گونه‏اى دیگر سخن مى‏گوید: وقتى اجزاى جهان را نسبت‏به هم مى‏سنجد، کوهها را خیلى استوار مى‏داند و مى‏فرماید: کوه، از گزند اضطراب مصون است و زمین را هم از اضطراب و نوسان حفظ مى‏کند; مثلا، در سوره «نحل‏» مى‏فرماید:

«و القى فى الارض رواسى ان تمید بکم‏» (36)

ما کوهها را بلند قرار داده‏ایم تا مبادا زمین، شما را به اضطراب و به حرکت تند، متحرک کند.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز مى‏فرماید:

«و وتد بالصخور، میدان ارضه‏» (37)

خداوند با کوهها، زمین را میخکوب کرده است و با آنها اضطراب و نوسان را از زمین گرفته است. پس کوهها چنین قدرتى دارد که کره زمین را از اضطراب برهاند; اما همین کوههاى سربه فلک کشیده و قدرتمند، در برابر قدرت خدا صلابتى ندارد:

«و یسئلونک عن الجبال فقل ینسفها ربى نسفا فیذرها قاعا صفصفا لا ترى فیها عوجا ولا امتا» (38)

یعنى از تو در باره کوهها مى‏پرسند. در پاسخ آنها بگو که خداى من چنان کوهها را از بنیاد برکند که خاک شود و آنگاه پستى و بلندیهاى زمین، صاف و هموار گردد.

بنابراین، سلسله جبال گرچه متصلب است، ولى در برابر قدرت الهى ناتوان است. کید شیطان نیز چنین است. گرچه او توان آن را دارد که بسیارى از افراد را بفریبد و فریب هم داده است، ولى اگر فردى مشمول عنایت‏خاص خدا قرار گرفته، از آن روح تاییدى، مدد بگیرد، شیطان نمى‏تواند او را فریب دهد. پس اگر ما در نظام تشریع، ایمان بیاوریم و مقدارى این راه را ادامه بدهیم، آنگاه خدا تکوینا آن گرایش الهى را در دلهاى ما مى‏نگارد و ما را با روح خاص خود تایید مى‏کند. به این ترتیب، اصل، تشریع خواهد بود و تکوین، تابع آن است. البته در هر کارى تشریع، تابع تکوین است; ولى در تقریر و بیان مطلب که مقام اثبات است نه ثبوت، گاهى تکوین اصل و تشریع تابع آن قرار مى‏گیرد و گاهى برعکس عمل مى‏شود.

پى‏نوشت‏ها:

21. سوره بقره، آیه 156.

22. سوره آل عمران، آیه 185.

23. بحار، ج 69، ص 59.

24. نهج‏البلاغه، خطبه 90.

25. سوره انشقاق، آیه 6.

26. سوره نجم، آیات 8 9.

27. سوره بقره، آیه 183.

28. سوره بقره، آیه 216.

29. مجادله، آیه 22.

30. قرآن کریم، توحید را گاهى به صورت دعوى غیبى ذکر مى‏کند که افرادى که اهل استدلال نیستند مى‏توانند بر اساس ایمان به غیب، آن را بپذیرند و این ایمان تقلیدى است.گاهى هم برهان اقامه مى‏کند; مانند: «لو کان فیهما الهة الا الله لفسدتا» (سوره انبیاء، آیه 22) که این ایمان تحقیقى یا نظرى و حصولى است که نصیب افراد خاص خواهد شد. مرحله بالاتر، ایمانى است که به وسیله‏علم شهودى، نصیب سالک شاهد مى‏شود; چنانکه مى‏فرماید: «وعلمناه من لدنا علما» (سوره کهف، آیه 65). گر چه، هر علمى که انسان دارد بر اساس تعلیم الهى است: «علم الانسان ما لم یعلم‏» (سوره علق، آیه 5)، اما این، علم خاص است که از ناحیه قدس خدا، نصیب مؤمن مؤید مى‏شود و چنین علمى اولا تحقیقى است نه تقلیدى و ثانیا حضورى و شهودى است نه حصولى و تحقیقش هم تحقیق بصرى است، نه نظرى. چنین ایمانى، تزلزل‏ناپذیر است، ولى ایمانهاى عادى گاهى هست و گاهى نیست.

در روایات آمده است که شخص گناهکار در حین گناه، مؤمن نیست (محاسن برقى، ج 1، ص 192) ; یعنى، آن روح ایمانى را که باید داشته باشد ندارد; چون ایمان، انسان را از تبهکارى در برابر خدا بازمى‏دارد. این ایمان متوسط یا ضعیف است که گاهى ثابت و گاهى متغیر است، ولى آن ایمان الهى که در آیه «کتب فى قلوبهم الایمان‏» (سوره‏مجادله، آیه 22) مطرح است، همواره ثابت است و هرگز زوالى ندارد. پس این روح که مقدس از جهل، تغیر و تحول است، نصیب انسان سالک مى‏شود و خدا هم آن را با ست‏خود در جان انسان سالک مى‏نگارد.

31. سوره حجر، آیه 29.

32. سوره سجده، آیه 9.

33. سوره مجادله، آیه 22.

34. سوره یس، آیه 62.

35. سوره نساء، آیه 76.

36. سوره نحل، آیه 15.

37. نهج‏البلاغه، خطبه 1، بند 3.

38. سوره طه، آیات 105 107.

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 19 خرداد 1393 ساعت 14:37

این الان خلاصس؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد