هماهنگى تشریع و تکوین
قرآن کریم، راههاى تشریعى را همانند راههاى تکوینى، به صورت باز و مبسوط بیان مىکند; یعنى راهى را که انسان بدون اختیار باید در نظام تکوین طى کند، مشابه و معادل آن را به او ارائه مىکند تا از راه صحیح و با اختیار خود در نظام تشریع طى کند; مثلا، یکى از راههایى که در نظام تکوین، هر انسانى آن را طى مىکند رجوع به خداست; انسان بداند یا نداند و بخواهد یا نخواهد با مرگ، به سوى خدا رجوع مىکند و
«انا لله و انا الیه راجعون» (21)
اصل کلى حاکم بر حیات بشرى است; همان گونه که
«کل نفس ذائقة الموت» (22)
اصل حاکم بر همگان است.
براى این که انسان، قبل از مرگ «طبیعى»، به موت «ارادى» بمیرد و قبل از «ارجاع طبیعى»به «مراجعه ارادى»، رجوع کند قرآن کریم راههاى تهذیب روح را از نظر تشریع، تبیین کرده است. «توبه» و «انابه» نوعى مرگ و رجوع است. کسى که توبه مىکند، در حقیقت از شهوت و غضب مىمیرد و آنها را «اماته» مىکند و مىمیراند. اماته شهوت و غضب، همان تعدیل این دو خوى سرکش است. اگر چنین شد، انسان از شهوت و غضب و همچنین جهل مىمیرد و براى این که این راه را ادامه دهد و به صرف مرگ شهوت و غضب، اکتفا نکند، مىکوشد آنچه را که عقل دستور مىدهد همان را بفهمد و عمل کند; یعنى از لذایذ عقلى، طرفى ببندد.
این که به ما گفتند:
«موتوا قبل ان تموتوا» (23) :
یعنى قبل از این که به مرگ طبیعى بمیرید، به موت ارادى بمیرید یا امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) مىفرماید:
«عباد الله، زنوا انفسکم من قبل ان توزنوا و حاسبوها من قبل ان تحاسبوا» (24)
یعنى قبل از این که شما را به محاسبه دعوت کنند، حسابرس خود باشید، از همین آیات قرآن کریم مدد گرفتهاند. وقتى انسان رجوع مىکند، هجرتش آغاز مىشود.
از سوى دیگر، رجوع تکوینى، مراتب و درجاتى دارد: برخى تا به اوج رجوع مىرسند و برخى دیگر در وسط راه مىمانند; مانند، آبها که به ابر و آنگاه به باران تبدیل مىشود و دوباره به دریا بر مىگردد; اما آبهایى که به دریا برمىگردد بر دوگونه است; قسمتى از آنها در نهرهاى کوچک به سمت دریا حرکت مىکند و چون فشار و شتاب آن زیاد نیست، در کرانهها به دریا ملحق مىشود و آن قدرت را ندارد که به عمق دریا راه پیدا کنند، ولى رودخانههاى بزرگ خروشان است و هنگامى که به دریا مىرسد، آبهاى کنار دریا را مىشکافد و خود را تا به عمق دریا مىرساند.
بازگشت انسانها به «لقاء» خدا هم چنین است; گرچه همه انسانها به لقاى حق بار مىیابند:
«یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه» (25)
اما معناى «لقاء الله»، این نیست که همه به مرحله
«دنى فتدلى فکان قاب قوسین او ادنى» (26)
برسند. در مرگ و رجوع طبیعى، همگان یکسان نیستند; چنانکه در مرگ و رجوع اختیارى نیز چنین است و از این رو بین تائب و منیب فرق گذاشتهاند و انابه را بالاتر از توبه دانستهاند. گاهى انسان از معصیت و مخالفتبه اطاعت و موافقت رجوع مىکند و گاهى از دیدن غیر حق به دیدن حق رجوع مىکند و در این حالت دوم به چیزى جز حق علاقه نخواهد داشت و این رجوع تام است. بنابراین، همان گونه که رجوع، در نظام تکوین درجاتى دارد، در نظام تشریع نیز درجاتى دارد که از توبه، شرو ع و به مراحل عالى انابه ختم مىشود.
نمونهاى از هماهنگى
نمونهاى از هماهنگى تکوین با تشریع این است که خداى سبحان همان گونه که در نظام تشریع، امورى را بر ما مقرر کرده است; مانند:
«کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم» (27)
یا
«کتب علیکم القتال و هو کره لکم» (28)
مشابه این، راههایى را هم در نظام تکوین به ما ارائه کرده است مانند:
«اولئک کتب فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه» (29) .
در بخش اول، اصل را تکوین دانستیم و نظام تشریع را از آن استفاده کردیم; در حالى که در بخش دوم به عنوان تبیین هماهنگى بین تکوین و تشریع، اصل را تشریع قرار دادیم و تکوین را هماهنگ با آن مىدانیم; یعنى، مىگوییم همان گونه که خداوند، تحصیل روح ایمان و حیات جدید را بر ما واجب کرده است، مىفرماید: اگر کسى راههاى صحیح را طى کند، خداوند در نظام تکوین، روح ایمان مؤید و مقدس را بهره او مىکند (30) .
بنابراین، «کتب فی قلوبهم الایمان»، کتابتى تشریعى، مانند
«کتب علیکم الصیام»
نیست، بلکه کتابت تکوینى است. از این رو دلهاى یک عده، با ایمان به خدا نقش بسته استبه گونهاى که چیزى نمىتواند آنها را از ایمان به خدا جدا کند; به عبارت دیگر بر اثر توفیقات الهى و پیمودن راه راست، این جایزه را خدا به آنها داده است که در صحیفه دل آنان، کلمات تکوینى ایمان را نگاشته و بنابراین، قلب آنان «مؤمن» است. چنین کسانى از روح خاصى برخوردارند که در افراد دیگر نیست.
توضیح این که، خدا دو گونه روح به افراد، افاضه مىکند: روح عادى; که در آیاتى مانند:
«و نفخت فیه من روحى» (31)
و
«نفخ فیه من روحه» (32)
مطرح شده است. هر انسانى از این روح نفخى بهرهمند است و روح خاص که از همان «روح القدس» نشئت مىگیرد و این درباره مؤمنان خاص است; همان گونه که مىفرماید:
«و ایدهم بروح منه» (33) .
که این، «روح تاییدى» است، نه «روح نفخى» و چنین انسانى مؤید است و با قدرت الهى تایید مىشود و بنابراین، چیزى او را از پا درنمىآورد; نه حوادث سخت روزگار او را از پا درمىآورد و نه شیطان، توان آن را دارد که او را بفریبد; زیرا شیطان گرچه ماهر و مقتدر است و خداى سبحان درباره قدرت او مىفرماید:
«و لقد اضل منکم جبلا کثیرا افلم تکونوا تعقلون» (34)
او بسیارى از افراد را فریب داده است، ولى در عین حال، شیطان در برابر قدت خدا بسیار ناتوان است:
«ان کید الشیطان کان ضعیفا» (35)
یعنى، همواره کید شیطان در برابر ذات اقدس خداوند و حمایت و هدایت او ضعیف است.
اصولا ذات اقدس اله، هنگامى که اجزاى جهان را با یکدیگر مىسنجد، به گونهاى سخن مىگوید و هنگامى که مجموعه نظام کیهانى را با قدرت خود مىسنجد، به گونهاى دیگر سخن مىگوید: وقتى اجزاى جهان را نسبتبه هم مىسنجد، کوهها را خیلى استوار مىداند و مىفرماید: کوه، از گزند اضطراب مصون است و زمین را هم از اضطراب و نوسان حفظ مىکند; مثلا، در سوره «نحل» مىفرماید:
«و القى فى الارض رواسى ان تمید بکم» (36)
ما کوهها را بلند قرار دادهایم تا مبادا زمین، شما را به اضطراب و به حرکت تند، متحرک کند.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز مىفرماید:
«و وتد بالصخور، میدان ارضه» (37)
خداوند با کوهها، زمین را میخکوب کرده است و با آنها اضطراب و نوسان را از زمین گرفته است. پس کوهها چنین قدرتى دارد که کره زمین را از اضطراب برهاند; اما همین کوههاى سربه فلک کشیده و قدرتمند، در برابر قدرت خدا صلابتى ندارد:
«و یسئلونک عن الجبال فقل ینسفها ربى نسفا فیذرها قاعا صفصفا لا ترى فیها عوجا ولا امتا» (38)
یعنى از تو در باره کوهها مىپرسند. در پاسخ آنها بگو که خداى من چنان کوهها را از بنیاد برکند که خاک شود و آنگاه پستى و بلندیهاى زمین، صاف و هموار گردد.
بنابراین، سلسله جبال گرچه متصلب است، ولى در برابر قدرت الهى ناتوان است. کید شیطان نیز چنین است. گرچه او توان آن را دارد که بسیارى از افراد را بفریبد و فریب هم داده است، ولى اگر فردى مشمول عنایتخاص خدا قرار گرفته، از آن روح تاییدى، مدد بگیرد، شیطان نمىتواند او را فریب دهد. پس اگر ما در نظام تشریع، ایمان بیاوریم و مقدارى این راه را ادامه بدهیم، آنگاه خدا تکوینا آن گرایش الهى را در دلهاى ما مىنگارد و ما را با روح خاص خود تایید مىکند. به این ترتیب، اصل، تشریع خواهد بود و تکوین، تابع آن است. البته در هر کارى تشریع، تابع تکوین است; ولى در تقریر و بیان مطلب که مقام اثبات است نه ثبوت، گاهى تکوین اصل و تشریع تابع آن قرار مىگیرد و گاهى برعکس عمل مىشود.
پىنوشتها:
21. سوره بقره، آیه 156.
22. سوره آل عمران، آیه 185.
23. بحار، ج 69، ص 59.
24. نهجالبلاغه، خطبه 90.
25. سوره انشقاق، آیه 6.
26. سوره نجم، آیات 8 9.
27. سوره بقره، آیه 183.
28. سوره بقره، آیه 216.
29. مجادله، آیه 22.
30. قرآن کریم، توحید را گاهى به صورت دعوى غیبى ذکر مىکند که افرادى که اهل استدلال نیستند مىتوانند بر اساس ایمان به غیب، آن را بپذیرند و این ایمان تقلیدى است.گاهى هم برهان اقامه مىکند; مانند: «لو کان فیهما الهة الا الله لفسدتا» (سوره انبیاء، آیه 22) که این ایمان تحقیقى یا نظرى و حصولى است که نصیب افراد خاص خواهد شد. مرحله بالاتر، ایمانى است که به وسیلهعلم شهودى، نصیب سالک شاهد مىشود; چنانکه مىفرماید: «وعلمناه من لدنا علما» (سوره کهف، آیه 65). گر چه، هر علمى که انسان دارد بر اساس تعلیم الهى است: «علم الانسان ما لم یعلم» (سوره علق، آیه 5)، اما این، علم خاص است که از ناحیه قدس خدا، نصیب مؤمن مؤید مىشود و چنین علمى اولا تحقیقى است نه تقلیدى و ثانیا حضورى و شهودى است نه حصولى و تحقیقش هم تحقیق بصرى است، نه نظرى. چنین ایمانى، تزلزلناپذیر است، ولى ایمانهاى عادى گاهى هست و گاهى نیست.
در روایات آمده است که شخص گناهکار در حین گناه، مؤمن نیست (محاسن برقى، ج 1، ص 192) ; یعنى، آن روح ایمانى را که باید داشته باشد ندارد; چون ایمان، انسان را از تبهکارى در برابر خدا بازمىدارد. این ایمان متوسط یا ضعیف است که گاهى ثابت و گاهى متغیر است، ولى آن ایمان الهى که در آیه «کتب فى قلوبهم الایمان» (سورهمجادله، آیه 22) مطرح است، همواره ثابت است و هرگز زوالى ندارد. پس این روح که مقدس از جهل، تغیر و تحول است، نصیب انسان سالک مىشود و خدا هم آن را با ستخود در جان انسان سالک مىنگارد.
31. سوره حجر، آیه 29.
32. سوره سجده، آیه 9.
33. سوره مجادله، آیه 22.
34. سوره یس، آیه 62.
35. سوره نساء، آیه 76.
36. سوره نحل، آیه 15.
37. نهجالبلاغه، خطبه 1، بند 3.
38. سوره طه، آیات 105 107.
این الان خلاصس؟