این حرف باید 5 سال پیش زده می شد و نه الان؟!
إنّه علیم بذات الصدور
رئیس مجلس شورای اسلامی گفت که ایران در گذشته نیاز مقاومت فلسطین به فناوری تولید سلاح را برطرف کرد. ادامه مطلب ...
بخشی از کتاب « من زنده ام »، خاطرات دوران اسارت معصومه آباد:
« تعدادمان ساعت به ساعت بیشتر می شد. برادران سپاه و بسیج را در آن گودال کنار ما می آوردند و بقیه را گوشه دیوار نگه می داشتند. ساعت ده صبح جوانی با قامتی باریک و بلند و محاسنی قهوه ای مثل تیری که از دور شلیک شود به جمع ما پرتاب شد. لب و دهانی پر خون و ظاهری روستایی اما چهره ای گشاده و لبانی مثل پسته ی خندان داشت. هیچ کدام دستمالی نداشتیم که به او بدهیم. با سر آستین لب و دهان خونی اش را پاک کرد و نشست. پنجاه رأس گوسفند با صدای زنگوله هایشان او را همراهی می کردند و عراقی ها گوسفندها را هم با او داخل گودال انداختند. به هر طرف که سر می چرخاندیم، صورت گوسفندها توی صورتمان بود و روی دست و پایمان فضله می ریختند و یکسر بع بع می کردند.
بعد از سی ساعت گرسنگی و تشنگی یک لیوان آب آوردند که همه با هم در معیت آن همه گوسفند، یک جرعه از آن بنوشیم.
هر گوسفندی که سروصدا می کرد به محض اینکه آن جوان دستی به سرش می کشید آرام می شد. یکی از برادرهای سپاه امیدیه از او پرسید: اسمت چیه برادر؟ شغلت چیه؟
با سادگی و صداقت تمام گفت: اسمم عزیزه و چوپونم. کاشی هستم. دیروز از کاشان راه افتادم. توی ولایتمان هر کسی دوست داشت چند تا گوسفند برای سلامتی رزمنده ها به جبهه هدیه کرده. من تو مسیر آبادان بودم که گیر افتادم. گله خسته و گرسنه است. این گوسفندها تاب گرمای اینجا را ندارند. کاش یک آب و علفی به این زبان بسته ها بدهند.
با لهجه ی شیرین کاشی و سادگی هرچه تمام تر پرسید: تا کی اینجا هستیم؟ اگر می خواهند ما را نگه دارند اما ای کاش گوسفندها را زودتر برای برادرهای رزمنده به جبهه بفرستند.
اصلا در عالم دیگری بود. از تک تک گوسفندهایش خاطره داشت و اخلاق آنها را می دانست.
...
بعد از یک وقفه ی دو ساعته، به خودشان و بچه ها استراحت دادند اما دوباره شروع کردند. این بار انگشت شومشان را روی عزیز چوپون و چند نفر دیگه گذاشتند. بچه هایی که با عزیز به اتاق شکنجه رفتند تعریف کردند: عزیز را از پا آویزان کرده و با شلاق به سرو صورتش می کوبیدند. وقتی پایش را باز کردند، کلت روی شقیقه اش گذاشتند و به او گفتند: عزیز این تیر خلاص است. هر وصیتی داری سریع بگو تا دوستانت به خانواده ات برسانند.
آنقدر به سر عزیز ضربه زدند که به لکنت افتاد و دیگه نمی تونست حرف بزنه. خون از دهان و دل و روده اش بیرون می ریخت، آب به سرو صورتش زدند و گفتند: بهت فرصت می دهیم که وصیت کنی. امشب تیر خلاص سهم توست.
عزیز التماس می کرد و فرصت می خواست. بعد از نیم ساعت که آرام شد عراقی ها کنجکاو شده بودند که بفهمند عزیز چه وصیتی دارد!
درحالی که از دهان و حلقش خون می ریخت با لکنت زبان گفت: از گوسفندهایی که آورده ام یکی را برای سلامتی امام خمینی قربانی کنید.
وقتی مترجم این جمله را برایشان ترجمه کرد دوباره تنش را با شلاق تکه پاره کردند. وقتی او را به اتاق انداختند دیگر قدرت تکلم نداشت و قابل شناسایی نبود. دیدن این صحنه ها بسیار دردآور بود. فقط باید تحمل می کردیم. بر اثر ضربات زیادی که بر سرش وارد شده بود، پی در پی دچار تشنج می شد و صبح همان روز، بعد از چند بار تشنج به شهادت رسید. »
سخنگوی انجمن قلم گفت: خطر کسانی که تلاش میکنند همه فلسطینیها را «ناصبی» معرفی کرده و آنها را دشمنان شیعه نشان دهند کمتر از دشمنان دین که با لباس اهل سنت تلاش میکنند خطر اصلی جهان را شیعیان نشان دهند، نیست.
ادامه مطلب ...چون از مردم مظلوم فلسطین دفاع می کند.
چون از مردم مظلوم فلسطین بخاطر انسانیت دفاع می کند و نه منافع سیاسی.
چون با اینکه مردم مظلوم فلسطین شیعه نیستند و سنی هستند، باز هم از آنها دفاع می کند.
چون به مردم مظلوم فلسطین کمک نظامی می کند تا در برابر رژیم غاصب صهیونستی از خودشان دفاع کنند.
چون در برابر ظلم اسرائیل به فلسطینیان مثل سران عرب سکوت نمی کند.
چون بخاطر خدا و به دستور خدا از آرمان فلسطین حمایت می کند.
حکمت 166
وَ قَالَ [علیه السلام] لَا یُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِیرِ حَقِّهِ إِنَّمَا یُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَیْسَ لَهُ.
مرد را سرزنش نکنند که چرا حقّش را با تأخیر مى گیرد، بلکه سرزنش در آنجاست که آنچه حقش نیست بگیرد.
طبق تعابیر قرآن کریم کسانی که به سهولت زور و زر و فریب، ولایت طاغوت را می پذیرند و در مقابل ولایت طاغوت زبونی از خود نشان می دهند، اینها به ولایت اولیاء الله که می رسند جرأت پیدا می کنند، جسارت و پروریی پیدا می کنند.
عبدالله بن عمر را آوردند با علی بن ابیطالب بیعت کند. آقا فرمود که مجبورش نکنید. گفتند بیعت نمی کند. آقا فرمود خب بیعت نکند، رهایش کنید. گفتند پدر ایشان (خلیفه دوم مسلمین) هر کس بیعت نمی کرد را گردن می زد. شما هم گردنش را بزنید. آقا فرمود نه رهایش کنید.
به عبدالله بن عمر می گفتند با علی بیعت کن، می گفت خب من نرسیدم به اینکه ایشان خلیفه مسلمین است.
همین آقای عبدالله بن عمر، یک روزی حجاج بن یوسف سقفی آمد مدینه. حجاج بن یوسف سقفی سفاک و خونریز بود که در صدر اسلام به اندازه او کسی آدم نکشته. گرسنه اش بود، اشتها نداشت برای غذا خوردن، میلش نمی کشید، می گفت یک نفر بیاورید رگ بزنید، این در خون خودش دست و پا بزند، من اشتها بیایم غذا بخورم.
می گویند در شهری می رفت، مدینه، بصره، کوفه تاریخ نوشته، در کوچه ها به جای آب وسط کوجه خون جاری بود، تا وقتی که حجاج بود عادی بود. جوی خون راه می انداخت.
آن وقت حجاج بن یوسف سقفی آمده بود مدینه، بعد از بصره، همه حساب کار خودشان را کردند، نصف شب رسیده، همان موقع در زدند. کیست؟ کیست در دارالاماره را دارد می زند؟ آقا یکی از پیرمردهای بزرگ قوم است. کی است؟ بیاوریدش ببینم. عبدالله بن عمر است. چه کار دارد نصف شبی؟ می خواهد با شما بیعت کند. بگویید وقت نداریم، فردا بیاید بیعت کند. چه خبر است نصف شبی؟ خسته هستیم! نه می گوید من نمی روم، باید امشب بیعت کنم، بگو بیاید ببینم چشه، چه مرگش است.
چته؟ بگو ببینم! گفت می خواهم با تو بیعت کنم. گفت حالا چرا نصف شبی؟ گفت پیامبر فرموده است کسی امامی را با بیعت نکرده باشد بمیرد، مات میته جاهلیه! گفت حالا من که امام نیستم، من نماینده امیرالمومنین یزید هستم، نماینده اش هستم. گفت باشد، نماینده اش هم مثل خودش، من باید بیعت کنم با تو. گفت حالا خسته هستم بگذار فردا صبح. گفت من اگر امشب مرگم برسد چه کنم؟
نامرد، پنج سال با امیرالمومنین علی ابن ابیطالب بیعت نکردی حالا ...
می گوید حجاج پایش را دراز کرد، گفت من الان حال ندارم دستم را دراز کنم، پایم را دراز کنم با پایم بیعت می کنی؟ گفت با پایت بیعت می کنم. خم شد پای حجاج بن یوسف سقفی را گرفت بیعت کرد.
کسی با دست علی ابن ابی طالب بیعت نکند به جایی می رسد که با پای حجاج بن یوسف سقفی بیعت می کند.
منبع: حجه الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان– نشریه داد
نام فرد |
هفته و شماره حکمت |
|||||||||
4/21 تا 4/27 |
4/28 تا 3/5 |
5/4 تا 5/10 |
5/11 تا 5/17 |
5/18 تا 5/24 |
5/25 تا 5/31 |
6/1 تا 6/7 |
6/8 تا 6/14 |
6/15 تا 6/21 |
6/22 تا 6/28 |
|
بی باک |
161 |
172 |
183 |
194 |
205 |
216 |
227 |
238 |
249 |
260 |
محمودخانی |
162 |
173 |
184 |
195 |
206 |
217 |
228 |
239 |
250 |
261 |
مجیدیان |
163 |
174 |
185 |
196 |
207 |
218 |
229 |
240 |
251 |
262 |
ملوندی |
164 |
175 |
186 |
197 |
208 |
219 |
230 |
241 |
252 |
263 |
حاجی مقصودی |
165 |
176 |
187 |
198 |
209 |
220 |
231 |
242 |
253 |
264 |
سیدی |
166 |
177 |
188 |
199 |
210 |
221 |
232 |
243 |
254 |
265 |
خمسه |
167 |
178 |
189 |
200 |
211 |
222 |
233 |
244 |
255 |
266 |
مالمیر |
168 |
179 |
190 |
201 |
212 |
223 |
234 |
245 |
256 |
267 |
هدایتی |
169 |
180 |
191 |
202 |
213 |
224 |
235 |
246 |
257 |
268 |
اباذری |
170 |
181 |
192 |
203 |
214 |
225 |
236 |
247 |
258 |
269 |
جوهر |
171 |
182 |
193 |
204 |
215 |
226 |
237 |
248 |
259 |
270 |
طرح پیشنهادی مطالعه بخشی از کلمات قصار حضرت امیر (ع) (حکمت 71 تا 160) به پایان رسید. در این طرح 30 درصد از اهداف پیش بینی شده محقق شد. با اینکه نسبت به طرح قبلی 10 درصد رشد داشت ولی باز هم این عدد کم است. در اینجا جا دارد از آقای رضا هدایتی که بیشترین فعالیت را از خودشان نشان داد، کمال تشکر را داشته باشیم و از آقایان حاجی مقصودی، مالمیر، ملوندی، محمودخانی و بی باک بخاطر کم کاری گلایه کنیم.
من دلایل این کم کاری را در چند مورد می دانم:
برخی ها هستند که می گویند، مردم دیگر کشورها که کافر هستند، انسان های خوبی می باشند، کار نیک انجام می دهند، به فقرا کمک می کنند. چطور می شود، این چنین انسان هایی به جهنم بروند؟! آیا عدالت است که انفاق آنها بدون پاداش بماند؟!
خداوند متعال در 116 و 117 سوره آل عمران این چنین می فرماید:
« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَن تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِّنَ اللّهِ شَیْئًا وَأُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ »
« مَثَلُ مَا یُنفِقُونَ فِی هِذِهِ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَثَلِ رِیحٍ فِیهَا صِرٌّ أَصَابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُواْ أَنفُسَهُمْ فَأَهْلَکَتْهُ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلَکِنْ أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ »
«کسانی که کافر شدند هرگز نمیتوانند در پناه اموال و فرزندانشان از مجازات خدا در امان بمانند و آنها اصحاب دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند.»
«آنچه آنها در این زندگی دنیا انفاق میکنند همانند باد سوزانی است که به زراعت قومی که بر خود ستم کردهاند (و در غیر محل یا وقت مناسب کشت نمودهاند) بوزد و آنرا نابود سازد، خدا به آنها ستم نکرده بلکه آنها خودشان ستم به - خویشتن کردهاند.»
انفاق کفار به جهت اینکه به خداوند کفر ورزیده اند، سودی به حال آنها ندارد. کفار در محل نامناسبی کشت کرده اند که درنتیجه محصول آنها نابود می شود و محصولی را با خود به آن دنیا نمی برند.
این که برخی تلاش می کنند با به اصطلاح رأفت اسلامی، محبوبیت در دل دیگر ملل ایجاد کنند، به نوعی دروغ بستن به خداوند متعال است. رای و حکم خدا در این موضوع، قاطع است. این که برخی با بیان این موضوع که ممکن است به برخی ها صدای اسلام نرسیده باشد، سعی در توجیه کفر بعضی انسان ها دارند، نیز حرف ناصوابی است. خداوند متعال حجت را برای همه انسان ها در هر زمان و مکان تمام می کند و هیچ انسانی بدون حجت از این دنیا نخواهد رفت.
جوامع غربی مسلمانان را متهم به ظلم کردن در حق زنان می کنند و ادعا می کنند باید بین مرد و زن مساوات باشد.
اسلام مساوات بین زن و مرد را قبول ندارد بلکه قائل به برابری میان زن و مرد است. اسلام بیان می کند، مردان و زنان در عین شباهت های زیادی که به هم دارند، دارای تفاوت های زیادی نیز می باشند که این تفاوت ها و شباهت ها می بایست در حقوق هر یک رعایت شود.
به عنوان مثال آهن و پنبه. اگر ما قائل به مساوات باشیم باید یک کیسه پنبه را مساوی با یک کیسه آهن بدانیم. درست است که از نظر حجم اشغال شده این دو یکسان هستند ولی این معیار برای مقایسه کفایت نمی کند. ولی اگر ما قائل به برابری باشیم، آنگاه می گوییم یک کیلو پنبه با یک کیلو آهن برابر است. یک کیلو پنبه ممکن است، به اندازه یک اتاق فضا اشغال کند درحالی که یک کیلو آهن به اندازه یک آجر باشد ولی این، معیار صحیح تری برای مقایسه پنبه و آهن است.
در مقایسه زن و مرد نیز باید تفاوت ها و شباهت های ظاهری و باطنی را در نظر گرفت. چطور ممکن است مرد و زنی که حتی از نظر ظاهری با هم تفاوت دارند چه رسد به باطنی، با هم مساوی قرار داد و تمام قوانین را برای آنها یکسان در نظر گرفت؟!
میز و صندلی چوبی را در نظر بگیرید. درست است که جنس هر دو از چوب است ولی آیا کارایی آن دو هم یکسان است؟! آیا می توان همان کارایی که از صندلی توقع است از میز انتظار داشت یا برعکس؟! هر چند می شود از هر دو، یک استفاده یکسان کرد ولی این باعث استفاده غلط از یکی از آنها می شود که به آن ضرر نیز می زند.
این درست همان اتفاقی است که در جوامع غرب اتفاق افتاده است. درست است که جنس مرد و زن یکسان است ولی آیا نیازها و کارایی های آن دو نیز یکسان است؟! نتیجه مساوی قرار دادن مردان و زنان در غرب این است که زنان مجبورند همان کارهایی را انجام دهند که مردان انجام می دهند حتی اگر آن کار، از توان فیزیکی آنها خارج باشد و غالبا نیز بخاطر این ضعف جسمانی حقوق کمتری دریافت می کنند. استفاده جنسی مردان از زنان در غرب اتفاق دیگری است که باعث شد زنان بازیچه دست مردان شهوت ران قرار گیرند. زنان اگر به خوبی بیاندیشند، در می یابند که انقلاب فمینیسم نه تنها حقوق آنها را اعاده نکرد بلکه با ظاهری زیبا بیشتر به آنان ظلم نمود.
قرآن در آیه 32 سوره النسا می فرماید:
« وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبْنَ وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا »
« برتریهایی را که خداوند نسبت به بعضی از شما بر بعضی دیگر قرار داده آرزو نکنید (این تفاوتهای طبیعی و حقوقی برای حفظ نظام اجتماع شما و طبق اصل عدالت است ولی با این حال) مردان نصیبی از آنچه به دست میآورند دارند و زنان نصیبی؛ (و نباید حقوق هیچیک پایمال گردد) و از فضل (و رحمت و برکت) خدا بخواهید و خداوند به هر چیز دانا است. »
برتری هایی که خداوند در میان مرد و زن آفریده است، در راستای حفظ نظام اجتماعی و اصل عدالت است. اگر مرد و زن یکسان بودند، خیلی کارها انجام نمی شد. این تفاوت ها برای این است که مرد و زن در کنار هم به تکامل برسند. اگر کسی برکسی برتری دارد، در راستای آن برتری وظیفه سنگین تری دارد. خداوند نیز در راستای آن وظایف انسان ها را بازخواست می کند.
اگر مردان و زنان به خوبی بیاندیشند، در می یابند در همان ویژگی های منحصر بفرد خود نصیب و بهره ای متناسب با خود دارند. نشانه آن این است که بعضی اوقات مردی بسته به شرایط آرزو می کند که ای کاش زن بوده است و همان مرد در شرایطی دیگر به مرد بودن خود افتخار می کند. البته این آرزو صحیح نیست بلکه انسان می بایست برتری و فضل را در ارزش های انسانی که وابسته به جنسیت نیست، از خدا طلب کند.
همچنین خداوند در آیه 34 النسا می فرماید:
« الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ »
« مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، بخاطر برتریهایی که (از نظر نظام اجتماع) خداوند برای بعضی نسبت به بعضی دیگر قرار داده است و به خاطر انفاقهایی که از اموالشان (در مورد زنان) می کنند. »
در اینجا نیز خداوند اگر مرد را سرپرست زن قرار داده است، بخاطر آن توانایی های جسمانی و مدیریتی ذاتی او است و مرد بخاطر این برتری موظف است نسبت به زن هزینه کند.
با توجه به آنچه گفته شد، متوجه می شویم که قوانین خداوند در راستای برابری زن و مرد است و نه مساوات آنها. احکام اسلام برتری های مرد نسبت به زن و زن نسبت به مرد را در نظر گرفته است و حقوقی از مرد و زن را ضایع نمی کند.
من الله توفیق.
حکمت 121
روانشناسى قبائل قریش
وَ قَالَ [علیه السلام] شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَ تَبْقَى تَبِعَتُهُ وَ عَمَلٍ تَذْهَبُ مَئُونَتُهُ وَ یَبْقَى أَجْرُهُ .
درود خدا بر او ، فرمود : چقدر فاصلة بین دو عمل دور است : عملى که لذتش مى رود و کیفر آن مى ماند ، و عملى که رنج آن مى گذرد و پاداش آن ماندگار است!
در برخی از آیات، اشاره شده به این که خلافت از برای مجتمع است نه شخص معین؛ مثل قول خداوند متعال: «وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً ...»؛ «هنگامی که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روی زمین جانشین و حاکمی قرار خواهم داد.» (سوره بقره، آیه 30) از این تعبیر استفاده کرده اند چون انسان خلیفه و جانشین خدا در روی زمین است، پس حق سلطه نیز برای خود اوست.
در جواب می گوییم:
اولا: از این آیات چنین استفاده می شود که بشر جانشین خداوند در آبادانی روی زمین است و این معنا ربطی به سلطه ی انسان بر خود ندارد. از همین رو می بینیم هنگامی که خلافت به معنای حکومت است، خداوند آن را به مردم نسبت نمی دهد، بلکه می فرماید: «یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ...»؛ «ای داود ما تو را خلیفه (و نماینده خود) در زمین قرار دادیم، در میان مردم به حق داوری کن.»
ثانیا: آیات خلافت عامه- تکوینا نه تشریعا- دلالت بر تفویض آبادانی به بشر دارد؛ زیرا تشریع بر شرایطی خاص متوقف است.
منبع: کتاب اسلام شناسی و پاسخ به شبهات، تألیف علی اصغر رضوانی، صفحه 228.
فرار به سوى قلعه امن
در قرآن کریم از رجوع و هجرت انسان به سوى خدا به «فرار» نیز تعبیر شده، مىفرماید:
«ففروا الى الله» (39)
به طرف خدا فرار و هجرت کنید. بیش از یک قلعه امن در عالم نیست و آن قلعه امن همان توحید است و انسان براى این که از گزند حوادث درون و بیرون برهد باید به طرف قلعه امن فرار کند. دستور فرار به سوى خدا، متوجه همه حتى معصومین (علهیم السلام) است و اختصاص به مشرکان، اهل کتاب و مسلمانان عادل یا فاسق ندارد. البته آنها که خیلى دورند باید خیلى تلاش کنند تا خودشان را نزدیک کنند و کسانى که در قلعه امن توحید هستند خیلى باید تلاش کنند تا خودشان را به آن هسته مرکزى قلعه امن برسانند. در بعضى از دعاهاى ماه مبارک رمضان آمده است:
«و اسکنى فیه بحبوبات جناتک» (40)
همچنین حضرت امام سجاد (علیه السلام) به خداى سبحان عرض مىکند:
«و احللنا بحبوحة جنانک» (41)
یعنى، ما را در هسته مرکزى بهشت، که امنترین جاى بهشت است، جاى بده، و آنان که در هسته مرکزى جنت لقاى حق قرار دارند مىکوشندتا مشمول قهر نگردند و از آن مقام رفیع هبوط نکنند.
فرار به طرف خدا چندین درجه و مرحله دارد. جاهلان باید از جهل به علم فرارکنند و احکام و حکم الهى را فرا گیرند و وقتى از جهل رهیدند و به علمرسیدند، باید از علم حصولى و مفهومى فرار و به علم شهودى و حضورى راهپیدا کنند و هنگامى که از علم حصولى به علم شهودى راه یافتند; یعنى معلومشان، مشهود شد و «علم الیقین» آنان، «عین الیقین» شد، باز هم این فرارراادامه دهند تا از عینالیقین به «حقالیقین» برسند و همچنین فرارشان را ادامهدهند تا این که چیزى را جز حق، مشاهده نکنند (وحدت شهود، نه وحدت وجود).
روزى سلمان (رحمة الله علیه) از قبرستانى عبور مىکرد. پس از سلام به مردگان آن گورستان، از آنان پرسید: آیا شما مىدانید که امروز، جمعه است؟ پس از آن، در عالم رؤیا یکى از مردگان قبرستان را دید و به سلمان گفت: آرى ما مىدانیم امروز، جمعه است; زیرا روز جمعه پرندگان ذکر مخصوصى دارند(42) . بنابراین، جهان و انسان موجود هستند و حمد آنان نیز هست; اما انسان «حامد» به ماسواى حق، توجهى ندارد و «ندیدن» غیر از «نبودن» است. این مرحله نهایى «فرار الى الله» در بخش علمى است.
مقام عمل هم مراتبى دارد که عبارت است از فرار از معصیتبه اطاعت، فرار از اطاعتبردگانه و تاجرانه (اطاعتبراى ترس از جهنم یا شوق به بهشت) به طاعتشاکرانه و عاشقانه (اطاعتبراى شکر و محبتخدا)، و از این مرحله هم فرار کردن و اطاعت و شکر و محبت را هم ندیدن و فقط غرق در شهود محبوب شدن. البته مراحل پایانى بخش عمل با بخشهاى علم یکى مىشود; یعنى، پایان عمل همان شهود است; عمل تمام شدنى است، ولى علم و معرفتحق، پایان ناپذیر است.
تکیهگاهى مطمئن
مهمترین راهى که قرآن براى نزاهت روح فرا راه سالکان کوى لقاى حق ارائه مىکند این است که سالک از شهود غیر خدا مبرا و تائب شود. حکم خدا این است که از غیرخدا کارى ساخته نیست; چنانکه در سوره «قصص» مىفرماید:
«کل شىء هالک الا وجهه له الحکم و الیه ترجعون» (43)
هر چیزى جز خدا و وجه او، «هالک» است و اگر هلاکت آن، امروز براى افراد عادى، روشن نیست، فردا که پیشگاه حقیقت، ظاهر مىشود براى همگان مشهود خواهد شد.
خداى سبحان پس از این که در این کریمه، یک قضیه سلبى، یعنى «کل شىء هالک الا وجهه» را ذکر مىکند، مىفرماید: «له الحکم»; اگر غیر خدا هالک است، پس حاکم نیست و اگر حاکم نبود، هیچ کس تحتحکومت او نیست و اگر باید به محکمه حاکم، مراجعه کرد و غیر از خدا احدى حاکم نیست، پس باید به محکمه خدا رجوع کرد. از این رو مىفرماید: «والیه ترجعون» و این، مهمترین عامل نزاهت و آرامش روح است.
علت ناآرامى افراد عادى آن است که به چیزى تکیه مىکنند که خود تکیهگاهى ندارد. به همین جهتبه عنوان ضربالمثل مىگویند: «الغریق یتشبثبکل حشیش»; انسان غرق شده، به هر گیاهى تکیه مىکند و دست مىاندازد تا نجات پیدا کند; زیرا خیال مىکند آن گیاه، در دریا ریشه دارد و قوى است. کسانى که در محبت دنیا غرق شدند، دست و پا مىزنند و هر لحظه، احساس خطر مىکنند و به این و آن متمسک مىشوند و به زرق و برقها تکیه مىکنند تا از اضطراب برهند، ولى نمىتوانند.
قرآن کریم درباره افرادى که گرفتار آتش دوزخ مىشوند، مىفرماید:
«و رضوا بالحیوة الدنیا و اطمانوا بها» (44)
اینها به دنیا بسنده کرده، راضى و مطمئن شدند، در حالى که دنیا متاع فریب است:
«و ما الحیوة الدنیا الا متاع الغرور» (45)
دنیا متاع فریب است و انسان را مىفریبد و اگر غریق به فریبگاه تکیه کند، قطعا نمىآرمد.
این که مردان الهى مطمئنند براى آن است که به حق متکى هستند و حق، ثابت مطلق است:
«ذلک بان الله هو الحق» (46) .
براى رسیدن به این مقام والا، باید از هر گناهى توبه کرد. انسان گناهکار، شرمنده است; زیرا با این که چیزى مانع قدرت خدا نبود، خداوند به او مهلت داد تا گناه کند و فورا او را کیفر نکرد و آبروى او را هم نزد دیگران نبرد.
اگر چنین حالتى براى انسان رخ دهد، از گناه پشیمان مىشود و این اولین قدم است. آنگاه سعى مىکند گناه نکند و گناه گذشته را جبران کند و اگر همین راه را ادامه دهد، به جایى مىرسد که دیگر نام گناه را بر لب جارى نمىکند و یاد گناه را در دل خطور نمىدهد و آنگاه که به بارگاه خداوند بار مىیابد، اصلا توجه به این ندارد که قبلا گناه کرده است، چنانکه بهشتیان بعد از ورود به بهشت، گناهان گذشته را به خاطر نمىآورند; زیرا همین تذکر گناه، خود شرمآفرین است و در بهشت هیچ اندوه و شرمى نیست.
مردان الهى نیز تذکر گناه را عیب مىدانند. چون مایه شرم است و آنان هم اکنون به حضور اله، بار یافتهاند. البته در ابتدا و اواسط راه، تذکر گناه، فضیلت است; زیرا انسان را وادار به توبه و انابه مىکند، لیکن در پایان راه که مشمول لطف ویژه الهى شدهاند، گناه قبلى مورد نسیان قرار مىگیرد و منشا این نسیان هم انساء الهى است و این انساء هم از بارزترین نمادهاى عنایتخدا به عبد تائب است; زیرا اگر نسیان ذنب نباشد، هماره بنده تائب با تذکر گناه پیشین شرمنده است و همین شرمندگى رنج توانفرساست.
پىنوشتها:
39. سوره ذاریات، آیه 50.
40. مفاتیحالجنان، دعاى روز 22 ماه رمضان.
41. مفاتیحالجنان، مناجات خمس عشر، مناجاة المطیعین.
42. بحار، ج 101، ص 279.
43. سوره قصص، آیه 88.
44. سوره یونس، آیه 7.
45. سوره حدید، آیه 20.
46. سوره حج، آیه 62.
هماهنگى تشریع و تکوین
قرآن کریم، راههاى تشریعى را همانند راههاى تکوینى، به صورت باز و مبسوط بیان مىکند; یعنى راهى را که انسان بدون اختیار باید در نظام تکوین طى کند، مشابه و معادل آن را به او ارائه مىکند تا از راه صحیح و با اختیار خود در نظام تشریع طى کند; مثلا، یکى از راههایى که در نظام تکوین، هر انسانى آن را طى مىکند رجوع به خداست; انسان بداند یا نداند و بخواهد یا نخواهد با مرگ، به سوى خدا رجوع مىکند و
«انا لله و انا الیه راجعون» (21)
اصل کلى حاکم بر حیات بشرى است; همان گونه که
«کل نفس ذائقة الموت» (22)
اصل حاکم بر همگان است.
براى این که انسان، قبل از مرگ «طبیعى»، به موت «ارادى» بمیرد و قبل از «ارجاع طبیعى»به «مراجعه ارادى»، رجوع کند قرآن کریم راههاى تهذیب روح را از نظر تشریع، تبیین کرده است. «توبه» و «انابه» نوعى مرگ و رجوع است. کسى که توبه مىکند، در حقیقت از شهوت و غضب مىمیرد و آنها را «اماته» مىکند و مىمیراند. اماته شهوت و غضب، همان تعدیل این دو خوى سرکش است. اگر چنین شد، انسان از شهوت و غضب و همچنین جهل مىمیرد و براى این که این راه را ادامه دهد و به صرف مرگ شهوت و غضب، اکتفا نکند، مىکوشد آنچه را که عقل دستور مىدهد همان را بفهمد و عمل کند; یعنى از لذایذ عقلى، طرفى ببندد.
این که به ما گفتند:
«موتوا قبل ان تموتوا» (23) :
یعنى قبل از این که به مرگ طبیعى بمیرید، به موت ارادى بمیرید یا امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) مىفرماید:
«عباد الله، زنوا انفسکم من قبل ان توزنوا و حاسبوها من قبل ان تحاسبوا» (24)
یعنى قبل از این که شما را به محاسبه دعوت کنند، حسابرس خود باشید، از همین آیات قرآن کریم مدد گرفتهاند. وقتى انسان رجوع مىکند، هجرتش آغاز مىشود.
از سوى دیگر، رجوع تکوینى، مراتب و درجاتى دارد: برخى تا به اوج رجوع مىرسند و برخى دیگر در وسط راه مىمانند; مانند، آبها که به ابر و آنگاه به باران تبدیل مىشود و دوباره به دریا بر مىگردد; اما آبهایى که به دریا برمىگردد بر دوگونه است; قسمتى از آنها در نهرهاى کوچک به سمت دریا حرکت مىکند و چون فشار و شتاب آن زیاد نیست، در کرانهها به دریا ملحق مىشود و آن قدرت را ندارد که به عمق دریا راه پیدا کنند، ولى رودخانههاى بزرگ خروشان است و هنگامى که به دریا مىرسد، آبهاى کنار دریا را مىشکافد و خود را تا به عمق دریا مىرساند.
بازگشت انسانها به «لقاء» خدا هم چنین است; گرچه همه انسانها به لقاى حق بار مىیابند:
«یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه» (25)
اما معناى «لقاء الله»، این نیست که همه به مرحله
«دنى فتدلى فکان قاب قوسین او ادنى» (26)
برسند. در مرگ و رجوع طبیعى، همگان یکسان نیستند; چنانکه در مرگ و رجوع اختیارى نیز چنین است و از این رو بین تائب و منیب فرق گذاشتهاند و انابه را بالاتر از توبه دانستهاند. گاهى انسان از معصیت و مخالفتبه اطاعت و موافقت رجوع مىکند و گاهى از دیدن غیر حق به دیدن حق رجوع مىکند و در این حالت دوم به چیزى جز حق علاقه نخواهد داشت و این رجوع تام است. بنابراین، همان گونه که رجوع، در نظام تکوین درجاتى دارد، در نظام تشریع نیز درجاتى دارد که از توبه، شرو ع و به مراحل عالى انابه ختم مىشود.
نمونهاى از هماهنگى
نمونهاى از هماهنگى تکوین با تشریع این است که خداى سبحان همان گونه که در نظام تشریع، امورى را بر ما مقرر کرده است; مانند:
«کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم» (27)
یا
«کتب علیکم القتال و هو کره لکم» (28)
مشابه این، راههایى را هم در نظام تکوین به ما ارائه کرده است مانند:
«اولئک کتب فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه» (29) .
در بخش اول، اصل را تکوین دانستیم و نظام تشریع را از آن استفاده کردیم; در حالى که در بخش دوم به عنوان تبیین هماهنگى بین تکوین و تشریع، اصل را تشریع قرار دادیم و تکوین را هماهنگ با آن مىدانیم; یعنى، مىگوییم همان گونه که خداوند، تحصیل روح ایمان و حیات جدید را بر ما واجب کرده است، مىفرماید: اگر کسى راههاى صحیح را طى کند، خداوند در نظام تکوین، روح ایمان مؤید و مقدس را بهره او مىکند (30) .
بنابراین، «کتب فی قلوبهم الایمان»، کتابتى تشریعى، مانند
«کتب علیکم الصیام»
نیست، بلکه کتابت تکوینى است. از این رو دلهاى یک عده، با ایمان به خدا نقش بسته استبه گونهاى که چیزى نمىتواند آنها را از ایمان به خدا جدا کند; به عبارت دیگر بر اثر توفیقات الهى و پیمودن راه راست، این جایزه را خدا به آنها داده است که در صحیفه دل آنان، کلمات تکوینى ایمان را نگاشته و بنابراین، قلب آنان «مؤمن» است. چنین کسانى از روح خاصى برخوردارند که در افراد دیگر نیست.
توضیح این که، خدا دو گونه روح به افراد، افاضه مىکند: روح عادى; که در آیاتى مانند:
«و نفخت فیه من روحى» (31)
و
«نفخ فیه من روحه» (32)
مطرح شده است. هر انسانى از این روح نفخى بهرهمند است و روح خاص که از همان «روح القدس» نشئت مىگیرد و این درباره مؤمنان خاص است; همان گونه که مىفرماید:
«و ایدهم بروح منه» (33) .
که این، «روح تاییدى» است، نه «روح نفخى» و چنین انسانى مؤید است و با قدرت الهى تایید مىشود و بنابراین، چیزى او را از پا درنمىآورد; نه حوادث سخت روزگار او را از پا درمىآورد و نه شیطان، توان آن را دارد که او را بفریبد; زیرا شیطان گرچه ماهر و مقتدر است و خداى سبحان درباره قدرت او مىفرماید:
«و لقد اضل منکم جبلا کثیرا افلم تکونوا تعقلون» (34)
او بسیارى از افراد را فریب داده است، ولى در عین حال، شیطان در برابر قدت خدا بسیار ناتوان است:
«ان کید الشیطان کان ضعیفا» (35)
یعنى، همواره کید شیطان در برابر ذات اقدس خداوند و حمایت و هدایت او ضعیف است.
اصولا ذات اقدس اله، هنگامى که اجزاى جهان را با یکدیگر مىسنجد، به گونهاى سخن مىگوید و هنگامى که مجموعه نظام کیهانى را با قدرت خود مىسنجد، به گونهاى دیگر سخن مىگوید: وقتى اجزاى جهان را نسبتبه هم مىسنجد، کوهها را خیلى استوار مىداند و مىفرماید: کوه، از گزند اضطراب مصون است و زمین را هم از اضطراب و نوسان حفظ مىکند; مثلا، در سوره «نحل» مىفرماید:
«و القى فى الارض رواسى ان تمید بکم» (36)
ما کوهها را بلند قرار دادهایم تا مبادا زمین، شما را به اضطراب و به حرکت تند، متحرک کند.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز مىفرماید:
«و وتد بالصخور، میدان ارضه» (37)
خداوند با کوهها، زمین را میخکوب کرده است و با آنها اضطراب و نوسان را از زمین گرفته است. پس کوهها چنین قدرتى دارد که کره زمین را از اضطراب برهاند; اما همین کوههاى سربه فلک کشیده و قدرتمند، در برابر قدرت خدا صلابتى ندارد:
«و یسئلونک عن الجبال فقل ینسفها ربى نسفا فیذرها قاعا صفصفا لا ترى فیها عوجا ولا امتا» (38)
یعنى از تو در باره کوهها مىپرسند. در پاسخ آنها بگو که خداى من چنان کوهها را از بنیاد برکند که خاک شود و آنگاه پستى و بلندیهاى زمین، صاف و هموار گردد.
بنابراین، سلسله جبال گرچه متصلب است، ولى در برابر قدرت الهى ناتوان است. کید شیطان نیز چنین است. گرچه او توان آن را دارد که بسیارى از افراد را بفریبد و فریب هم داده است، ولى اگر فردى مشمول عنایتخاص خدا قرار گرفته، از آن روح تاییدى، مدد بگیرد، شیطان نمىتواند او را فریب دهد. پس اگر ما در نظام تشریع، ایمان بیاوریم و مقدارى این راه را ادامه بدهیم، آنگاه خدا تکوینا آن گرایش الهى را در دلهاى ما مىنگارد و ما را با روح خاص خود تایید مىکند. به این ترتیب، اصل، تشریع خواهد بود و تکوین، تابع آن است. البته در هر کارى تشریع، تابع تکوین است; ولى در تقریر و بیان مطلب که مقام اثبات است نه ثبوت، گاهى تکوین اصل و تشریع تابع آن قرار مىگیرد و گاهى برعکس عمل مىشود.
پىنوشتها:
21. سوره بقره، آیه 156.
22. سوره آل عمران، آیه 185.
23. بحار، ج 69، ص 59.
24. نهجالبلاغه، خطبه 90.
25. سوره انشقاق، آیه 6.
26. سوره نجم، آیات 8 9.
27. سوره بقره، آیه 183.
28. سوره بقره، آیه 216.
29. مجادله، آیه 22.
30. قرآن کریم، توحید را گاهى به صورت دعوى غیبى ذکر مىکند که افرادى که اهل استدلال نیستند مىتوانند بر اساس ایمان به غیب، آن را بپذیرند و این ایمان تقلیدى است.گاهى هم برهان اقامه مىکند; مانند: «لو کان فیهما الهة الا الله لفسدتا» (سوره انبیاء، آیه 22) که این ایمان تحقیقى یا نظرى و حصولى است که نصیب افراد خاص خواهد شد. مرحله بالاتر، ایمانى است که به وسیلهعلم شهودى، نصیب سالک شاهد مىشود; چنانکه مىفرماید: «وعلمناه من لدنا علما» (سوره کهف، آیه 65). گر چه، هر علمى که انسان دارد بر اساس تعلیم الهى است: «علم الانسان ما لم یعلم» (سوره علق، آیه 5)، اما این، علم خاص است که از ناحیه قدس خدا، نصیب مؤمن مؤید مىشود و چنین علمى اولا تحقیقى است نه تقلیدى و ثانیا حضورى و شهودى است نه حصولى و تحقیقش هم تحقیق بصرى است، نه نظرى. چنین ایمانى، تزلزلناپذیر است، ولى ایمانهاى عادى گاهى هست و گاهى نیست.
در روایات آمده است که شخص گناهکار در حین گناه، مؤمن نیست (محاسن برقى، ج 1، ص 192) ; یعنى، آن روح ایمانى را که باید داشته باشد ندارد; چون ایمان، انسان را از تبهکارى در برابر خدا بازمىدارد. این ایمان متوسط یا ضعیف است که گاهى ثابت و گاهى متغیر است، ولى آن ایمان الهى که در آیه «کتب فى قلوبهم الایمان» (سورهمجادله، آیه 22) مطرح است، همواره ثابت است و هرگز زوالى ندارد. پس این روح که مقدس از جهل، تغیر و تحول است، نصیب انسان سالک مىشود و خدا هم آن را با ستخود در جان انسان سالک مىنگارد.
31. سوره حجر، آیه 29.
32. سوره سجده، آیه 9.
33. سوره مجادله، آیه 22.
34. سوره یس، آیه 62.
35. سوره نساء، آیه 76.
36. سوره نحل، آیه 15.
37. نهجالبلاغه، خطبه 1، بند 3.
38. سوره طه، آیات 105 107.
توبه عام و خاص
توبه در لغتبه معناى رجوع است; وقتى «بنده» به مولاى خود بر مىگردد، مىگویند «توبه» کرده است. ذات اقدس اله در قرآن کریم به همه مؤمنان دستور توبه مىدهد:
«و توبوا الى الله جمیعا ایه المؤمنون لعلکم تفلحون» (10)
یعنى، اى مؤمنان! به سوى حق توبه کنید تا فلاح و رستگارى، نصیب شما بشود.
البته باید توجه داشت که توبه، بین معناى لغوى و معناى اصطلاحى و همچنین بین مراحل سه گانهاى که براى آن ذکر کردهاند، مشترک معنوى است، نه لفظى و همه اینها مصادیق آن معناى جامع است: توبه چون به معناى رجوع است، گاهى رجوع از معصیتبه اطاعت، گاهى رجوع از مخالفتبه موافقت، گاهى رجوع از «ترک اولى» به «اولى» و گاهى رجوع از غیر خدا به خداست.
مرحله اول توبه که توبه عمومى و به اصطلاح، «توبه عوام» است آن است که انسان معصیت کار از تبهکارى خود دستبردارد. گناهکار اگر چه عالم باشد، در حقیقت از «عوام» بهشمار مىآید. چون «عوام» در این جا در مقابل «علما» نیست; بلکه در مقابل «عقلا» است. بنابراین، کسى که اهل گناه باشد، عامى است گرچه تحصیل حوزوى یا دانشگاهى داشته باشد. به هر تقدیر، توبه عوام آن است که از گناه بپرهیزند; اما توبه خواص، پرهیز از «ترک مستحب و اولى» است; یعنى، اگر بعضى از امور مستحب مانند نماز شب و صدقه اول ماه را ترک کرده باشد از آن توبه کند و از این رقیقتر آن است که انسان از ترک کارى که مستحب شرعى نیست ولى محبوب ارشادى است توبه کند و از اینها رقیقتر هم آن است که او هیچ خلافى نکند، بلکه همه احکام الهى را بشناسد و انجام دهد، ولى در عین حال از توجه به ماسوى الله توبه کند که بعد توضیح داده مىشود.
شیطان در کمین انسان است و هرگز او را در خواب و بیدارى رها نمىکند و مىکوشد تا انسان از فضیلتباز بماند. اگر بتواند، او را به حرام و اگر نشد به ارتکاب مکروه سرگرم کند و اگر موفق نشود کسى را به مکروه مبتلا کند، او را سرگرم مىکند تا واجب را ترک کند، و اگر در این زمینه هم توفیقى نیافت، او را به ترک مستحب مبتلا مىکند، و اگر این گونه از امور هم در دسترس شیطان قرار نگرفت، سعى مىکند تا انسان را به بعضى از واجبها یا مستحبهاى مهم، مشغول کند تا او از واجبها یا مستحبهاى مهمتر باز بماند; همچنین گاهى تلاش مىکند تا انسان، سرگرم مباح بشود تا با گذراندن وقت در مباح از مستحب و «اولى» باز بماند، و اگر در این امور هم موفق نشد، مىکوشد تا انسان را از توجه به الله باز دارد; یعنى، او را به غیر خدا مشغول کند; مانند انجام عبادت براى پرهیز از جهنم یا اشتیاق به بهشت; زیرا براى سالکان کوى حق، این نجات از جهنم و یا اشتیاق به بهشت هم خار راه است.
توبه و ترمیم گذشته
پس، توبه افراد عامى به این است که مستحب را بشناسند و انجام بدهند و حرام و مکروه را بشناسند و انجام ندهند و نسبتبه گذشته جدا پشیمان باشند و آن را ترمیم کنند و نسبتبه آینده هم عزم قطعى بر ترک خلاف داشته باشند که البته ترمیم گذشته، کار آسانى نیست; زیرا ترمیم تنها به پشیمانى از گذشته زشت، نیست، بلکه حقوق فراوانى دارد که آنها را هم باید ترمیم کرد و آن این است که اگر کسى در گذشته، کار بدى کرده، اگر آن کار، حق الله باشد، به دو شخص و اگر حق الناس باشد، به سه شخص ظلم کرده است:
1. کسى که حق، عرض یا مال او تلف شده و از بین رفته است.
2. امر خدا که اطاعت نشده است; چون خدا تضییع حقوق دیگران را تحریم کرده است.
3. خود گناهکار; زیرا او با این کار، روح خویش را آزرده و به آن آسیب رسانده استگ و با توجه به این که روح و بدن، چند صباحى مجاور و همسایه همند ولى به تدریج، روح همسایه خود را ترک و به دیار خود سفر مىکند، بنابراین، بدن نباید بر اثر اشتیاق به لذایذ، همسایه خود را آزرده خاطر کند; اما ترمیم حق دیگران چندان دشوار نیست، ولى تامین رضاى الهى و تطهیر قلب آلوده کار آسانى نیست.
شستشوى دل کار دشوارى است; از این رو در ادعیه، به ما آموختهاند تا بگوییم:
«اللهم طهرنى فیه من الدنس و الاقذار» (11)
پروردگارا! ما را از پلیدیها و آلودگیها پاک کن، یا بگوییم:
«اللهم اغسلنى فیه من الذنوب و طهرنى فیه من العیوب» (12)
خدایا! ما را از گناهان و عیبها، شستشو بده.
ما باید این حقیقت را دریابیم که گناه واقعا چرک و «رین» است و روح را تیره مىکند. انسان بر اثر گناه، نه خواب خوبى دارد تا در رؤیا معرفتى نصیب وى شود و نه بیدارى خوبى دارد تا بتواند علم درستى را کشف و تعلیم صحیحى را نصیب دیگران کند. بنابراین، اگر روح تیره شود، بسیارى از اسرار از او نهفته است. روحى که خدا آن را منبع الهام قرار داده و به آن سوگند یاد کرده است:
«و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها» (13)
چنانکه به خورشید، ماه، روز، شب، آسمان و زمین سوگند یاد کرده است:
«و الشمس و ضحها و القمر اذا تلها و النهار اذا جلها و اللیل اذا یغشها و السماء و ما بنها و الارض و ما طحها» (14)
همان گونه که خورشید و تابش آن، ماه و فروزش آن، روشنایى روز، تاریکى شب و برپایى آسمان و زمین، از سوى ذات اقدس اله امورى دایمى است، الهام به نفس از ناحیه او نیز دائمى است، ولى شنونده این صدا کم است; زیرا ما از خودمان آن قدر صدا به گوش جانمان مىرسانیم که صداى حق شنیده نمىشود، و گرنه او همواره با جان ما سخن مىگوید.
این که گفتند سالک، کم سخن و مواظب خوراکش باشد، براى همین است که صداى الهامهاى الهى را بشنود; چون اگر کسى بخواهد صداى دورى را بشنود، ناچار است که خود ساکتباشد و حرف نزند. به هر تقدیر توبه براى عوام همین است و توبه «خواص» هم پرهیز از «ترک اولى» است; به این معنا که، انسان ترک اولى را نسبتبه گذشته، جبران و نسبتبه حال ترک کند و نسبتبه آینده تصمیم بگیرد که مبتلا نشود.
توبه اخص
اما توبه «اخص» توبه از توجه به غیر خداست; چنانکه پیغمبر اکرمصلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
«انه لیغان على قلبى و انى لاستغفر بالنهار سبعین مرة» (15) .
گاهى انسان در صحنه قلب خود، نوعى گرفتگى مشاهده مىکند، مثل این که ابرى فضاى دل را پوشانده است و نمىداند چگونه آن را بزداید. از این رو به فکر مىافتد تا در مزرعه یا در پارکى قدم بزند; در کنار رودى بنشیند و یا با دوستخودسخن بگوید. آنگاه خیال مىکند آن ابر، برطرف شده است; در حالى که چنین نیست و آن ابر غلیظ شده و جلو دید او را گرفته است و دیگر تشخیص نمىدهد که در فضاى تیره زندگى مىکند. گاهى انسان خیال مىکند که با جلسات انس و فکاهیات، ابر زدایى یا غبار روبى مىشود; در صورتى که چنین نیست.
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید: من در هر روز هفتاد بار استغفار مىکنم; یعنى «خلیفة الله» و «انسان کامل»، هر روز هفتاد بار استغفار مىکند که مبادا این ابرها فضاى دل را بگیرد. البته استغفار براى انسان کامل در حقیقت، «دفع» است نه «رفع»; او استغفار مىکند تا ابر، جلو دید دل را نگیرد; نه این که بخواهد ابرهاى موجود را برطرف کند; زیرا توجه به غیر خدا مانند توجه به فرشتهها یا توجه به خود وحى و یا نبوت، حجاب است و به فرموده مرحوم سید حیدر آملى اگر پیامبران به مقام شامخ رسالت، نبوت، خلافت و یا ولایتشان توجه بکنند، این خود، حجاب است (16) . زیرا محضر امن خدا جز شهود او چیز دیگرى را نمىپذیرد. بنابراین، همواره استغفار انبیا براى این است که آنان این گونه از توجهات را دفع کنند.
تذکر: دفع حجاب که هدف استغفار انسان کامل است اعم از حجاب ظلمانى و حجاب نورانى است، آنان از حجاب ظلمانى منزهند و از این رو همان طور که رفع حجاب ظلمانى براى آنان مطرح نیست، دفع آن هم مورد اهتمام آنها نخواهد بود; چون با ورود در حصن توحید ناب از گزند حجاب ظلمانى مصونند و عمده کوشش آنان دفع حجابهاى نورانى است.
توبه، بازگشتبه صراط مستقیم
سخن نورانى امام على (سلام الله علیه):
«الیمین و الشمال مضلة و الطریق الوسطى هى الجادة» (17)
راه تائبان و همچنین توبه عوام، خواص و اخص را مشخص مىکند:
توبه عوام این است که آنان از چپ و راست که معصیت است، به وسط راه که صراط مستقیم استبرگردند.
توبه خواص این است که فعل مکروه یا ترک مستحب را «مضله» و گمراهى بدانند و آن را رها کنند و «وسطى» که فعل مستحب و ترک مکروه است، «جاده» و صراط مستقیم بدانند و به آن توجه کنند.
توبه اخص توبه از توجه به غیر خدا مانند توجه به جلال و جمال حق و یا توجه به نجات از جهنم و شوق به بهشت است که نزد گروه سوم «مضله» و گمراهى بهشمار مىرود و «وسطى» که توجه به «الله» است «جاده» و صراط مستقیم است.
کمیت و کیفیت توبه
توبه، کمیت و کیفیتى دارد. کمیت توبه آن است که قرآن کریم به همه مؤمنان دستور آن را مىدهد:
«توبوا الى الله جمیعا ایه المؤمنون» (18)
و کیفیتش هم عبارت از «نصوح» یعنى خالص بودن است که در این زمینه نیز قرآن کریم مىفرماید:
«یا ایها الذین امنوا توبوا الى الله توبة نصوحا» (19) .
اگر توبه، فراگیر باشد و انسان از همه خلافها توبه کند و نصوح یعنى خالص باشد، آنگاه لغزشهاى گذشته بخشوده مىشود و انسان تائب به منزله بىگناه است:
«التائب من الذنب کمن لا ذنب له» (20)
چون به گناه، «ذنب» مىگویند و معناى «ذنب» با «ذنب» نزدیک است. ذنب دنباله یا دم است و گناه را نیز چون «ذنب» یعنى دنباله دارد و انسان را رها نمىکند و عقوبتبه بار مىآورد ذنب گفتهاند، و چون عقوبت، نتیجه کار است و در آخر آن، تحقق پیدا مىکند از این جهتبه آن عقوبت مىگویند. اما با توبه، دنباله گناه قطع مىگردد. به هر تقدیر گناه، مانع راه و اولین مرحله از مانعزدایى براى سالکان راه، گناه زدایى است.
پىنوشتها:
10. سوره نور، آیه 31.
11. مفاتیح الجنان، دعاى روز 13 ماه رمضان.
12. مفاتیح الجنان، دعاى روز 23 ماه رمضان.
13. سوره شمس، آیات 7 8.
14. سوره شمس، آیات 1 6.
15. بحار، ج 25، ص 204.
16. جامع الاسرار، ص 27.
17. نهجالبلاغه، خطبه 16، بند 7.
18. سوره نور، آیه 31.
19. سوره تحریم، آیه 8.
20. بحار، ج 6، ص 21 و 41.
فصل یکم: توبه (1)
سیر و سلوک الى الله درجات و مراتب گوناگونى دارد که باید یکى پس از دیگرى پیموده شود; اما پیش از پیمودن آن مراحل باید با توبه مانع را برداشت. اولین مرحله از مانعزدایى براى سالکان راه، گناهزدایى است; چون گناه نه تنها مایه ورود به جهنم است، بلکه مانع انجام کار خیر در دنیا نیز خواهد شد.
امام صادق (علیه السلام) مىفرماید: اثر گناه این است که انسان را از عبادت، محروم مىکند. گاهى انسان، در روز به گناهى مبتلا مىشود و بر اثر آن از شب زندهدارى و نماز شب محروم مىگردد; گناه در کارهاى خیر، مانند کارد تیز در گوشت اثر دارد:
«ان الرجل لیذنب الذنب فیحرم صلاة اللیل و ان عمل السیىء اسرع فی صاحبه من السکین فی اللحم» (2) .
همان گونه که کارد در گوشت نفوذ کرده، آن را قطعه قطعه مىکند، گناه نیز اطاعت را قطعه قطعه مىکند. البته گاهى انسان، گناه مىکند و با کار خیر و اطاعت، آن گناه را ترمیم مىکند، ولى این در صورتى است که روح ایمانى شخص، قوى و آن گناه، ضعیف باشد; اما در حال عادى براى توده مردم، گناه مانع انجام کار خیر مىشود. در نتیجه خود گناه رشد مىکند و آنگاه نه تنها برکات معنوى بلکه برکات مادى هم از انسان گرفته مىشود.
آنچه در قرآن کریم آمده است:
«و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض و لکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون» (3)
این دو مطلب را به همراه دارد و یک نوع تلازم وجودى و عدمى را بازگو مىکند; یعنى، بین ایمان و تقوا از یک سو و بین نزول برکات الهى از سوى دیگر، تلازم وجودى و بین ترک تقوا از یک سو و بین قطع رحمت و برکات الهى از سوى دیگر تلازم عدمى برقرار است.
امام صادق (علیه السلام) مىفرماید:
خداوند هر سال باران را به اندازه لازم مىفرستد، ولى اگر مردم سرزمینى، تبهکار باشند، دستور مىدهد که این باران در مناطقى فرو بریزد که به حال آنها سودمند نباشد:
«ما من سنة اقل مطرا من سنة ولکن الله تعالى یضعه حیثیشاء، ان الله تعالى اذا عمل قوم بالمعاصی، صرف عنهم ما کان قدره لهم من المطر فی تلک السنة الى غیرهم و الى الفیافی و البحار و الجبال...» (4) .
سرباز شیطان
شیطان، نخست، ماموریت دارد در حد وسوسه عدهاى را به گناه دعوت کند; اما اگر انسان دعوت او را پذیرفت و به گناه آلوده شد، به تدریج مسموم مىشود و تحت ولایت او قرار مىگیرد و شیطان در جهاد اکبر بر او پیروز مىشود و در نتیجه او را جزو ستاد و سپاه خود قرار مىدهد; چنانکه در قرآن آمده است:
«و اجلب علیهم بخیلک و رجلک» (5) .
بر اساس همین بیان قرآنى، امام صادق (علیه السلام) درباره گناهکاران مىفرماید:
«اذا اخذ القوم فی معصیة الله فان کانوا رکبانا، کانوا خیل ابلیس و ان کانوا رجالة کانوا من رجالته» (6)
آنان اگر سوارند، از واحدهاى سواره نظام شیطان و اگر پیادهاند، از واحدهاى پیاده نظام او هستند. از همه بدتر، عالم بىعمل است; قرآن کریم مىفرماید:
«یا ایها الذین آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون کبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون» (7)
مقت و عذاب خدا نسبتبه عالم بىعمل و واعظ غیرمتعظ، زیاد است. چنانکه در حدیث نورانى امام باقر (علیه السلام) آمده است: کسى که مردم را به عدالت و فضیلت و تقوا دعوت کند و خود، عادل نباشد، حسرتش در قیامت، زیاد و مشمول آیه:
«یا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله» (8)
است و اظهار تاسف مىکند که چرا من در مورد فرمان خدا تقصیر و کوتاهى کردم:
«ان اشد الناس حسرة یوم القیامة الذین وصفوا العدل ثم خالفوه و هو قول الله...» (9) .
حجاب گناه
در تطبیق و تفسیر گناه با دقت و تامل بیشتر، معانى لطیفترى نصیب انسان مىشود. به گونهاى که مکروهات و حتى مباحات را هم گناه، تلقى مىکند; البته نه گناهى که مایه سقوط از عدالت فقهى و سقوط در جهنم باشد; بلکه به این معنا که اگر آن را انجام بدهد و به آن مبتلا شود، از فضایل عقلى، محروم مىشود. چنین انسانى گاهى فضایل را هم حجاب مىداند; نه براى این که اینها شرعا نارواست; بلکه چون رؤیت و سرگرمى به اینها نمىگذارد انسان به «ام الفضائل» راه پیدا کند و به طور کلى هر مرتبه پایین نسبتبه عالى، حجاب مىشود تا به اسماء و اوصاف الهى برسد که در آنجا سخن از حجاب نورى است; به این معنا که، اسماء و صفات فعلى، حجاب اسماء و صفات ذاتى و اسماء و صفات ذاتى، حجاب خود ذاتند. البته ذات، حجاب محض است و کسى به آن جا راه ندارد.
پىنوشتها:
1. مباحث این بخش بر اساس ترتیب باب دوم کتاب «اوصاف الاشراف» محقق طوسى تنظیم شده است.
2. محاسن برقى، ج 1، ص 205.
3. سوره اعراف، آیه 96.
4. محاسن برقى، ج 1، ص 207.
5. سوره اسراء، آیه 64.
6. محاسن برقى، ج 1، ص 206.
7. سوره صف، آیات 2 3.
8. سوره زمر، آیه 56.
9. محاسن برقى، ج 1، ص 212.