ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
روز سهشنبه 29 بهمنماه، حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمد موسویبجنوردی در مصاحبه با یکی از روزنامههای زنجیرهای، خاطرهای نقل کرده و گفته بود، « سال 1356 همراه شهید سیدمصطفی خمینی و مرحوم سیداحمد خمینی از سوریه به لبنان رفته بودیم و در شهر بعلبک در قهوهخانهای نشسته بودیم که مردی حدود 48 ساله آمد و نشست و از حاجآقا مصطفی پرسید، اسم مادرت چیست؟ بعد پشت گردن او را نگاه کرد و گفت: شما آن آرزویی را که دارید نمیبینید و همین امسال فوت میکنید. بعد، رفت سراغ حاجاحمدآقا، به او گفت شما آرزویی را که این آقا داشت خواهید دید و به مقامات بالایی هم خواهید رسید، بعد آمد سمت من. خیلی ترسیدم، فکر کردم میخواهد بگوید همین امشب فوت میکنی، اما به من گفت: «دریا پایان دارد ولی علم تو پایان ندارد»... گفتم یک پولی به این بدهیم، اما هر چه گشتیم، ایشان را ندیدیم! » ادامه مطلب ...